۴۳۸ بار خوانده شده

غزل ۶۳۳

ای باد صبحدم خبر دلستان بگوی
وصف جمال آن بت نامهربان بگوی

بگذار مشک و بوی سر زلف او بیار
یاد شکر مکن سخنی زآن دهان بگوی

بستم به عشق موی میانش کمر چو مور
گر وقت بینی این سخن اندر میان بگوی

با بلبلان سوخته بال ضمیر من
پیغام آن دو طوطی شکرفشان بگوی

دانم که باز بر سر کویش گذر کنی
گر بشنود حدیث منش در نهان بگوی

کای دل ربوده از بر من حکم از آن توست
گر نیز گوییم به مثل ترک جان بگوی

هر لحظه راز دل جهدم بر سر زبان
دل می‌تپد که عمر بشد وارهان بگوی

سر دل از زبان نشود هرگز آشکار
گر دل موافقت نکند کای زبان بگوی

ای باد صبح دشمن سعدی مراد یافت
نزدیک دوستان وی این داستان بگوی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۶۳۲
گوهر بعدی:غزل ۶۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.