۶۰۵ بار خوانده شده

غزل ۶۲۳

دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی
بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی

گر خون دل خوری فرح افزای می‌خوری
ور قصد جان کنی طرب انگیز می‌کنی

بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت
شاید که خنده شکرآمیز می‌کنی

حیران دست و دشنه زیبات مانده‌ام
کآهنگ خون من چه دلاویز می‌کنی

سعدی گلت شکفت همانا که صبحدم
فریاد بلبلان سحرخیز می‌کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۶۲۲
گوهر بعدی:غزل ۶۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.