۵۱۷ بار خوانده شده

غزل ۶۰۳

اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی
من از تو روی نپیچم که مستحب منی

چو سرو در چمنی راست در تصور من
چه جای سرو که مانند روح در بدنی

به صید عالمیانت کمند حاجت نیست
همین بس است که برقع ز روی برفکنی

بیاض ساعد سیمین مپوش در صف جنگ
که بی تکلف شمشیر لشکری بزنی

مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند
تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنی

عجب در آن نه که آفاق در تو حیرانند
تو هم در آینه حیران حسن خویشتنی

تو را که در نظر آمد جمال طلعت خویش
حقیقت است که دیگر نظر به ما نکنی

کسی در آینه شخصی بدین صفت بیند
کند هر آینه جور و جفا و کبر و منی

در آن دهن که تو داری سخن نمی‌گنجد
من آدمی نشنیدم بدین شکردهنی

شنیده‌ای که مقالات سعدی از شیراز
همی‌برند به عالم چو نافه ختنی

مگر که نام خوشت بر دهان من بگذشت
برفت نام من اندر جهان به خوش سخنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۶۰۲
گوهر بعدی:غزل ۶۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.