۶۵۵ بار خوانده شده

غزل ۶۰۲

آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
گر تاج می‌فرستی و گر تیغ می‌زنی

ای چشم عقل خیره در اوصاف روی تو
چون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنی

شهری به تیغ غمزه خونخوار و لعل لب
مجروح می‌کنی و نمک می‌پراکنی

ما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیم
باری نگه کن ای که خداوند خرمنی

گیرم که برکنی دل سنگین ز مهر من
مهر از دلم چگونه توانی که برکنی

حکم آن توست اگر بکشی بی‌گنه ولیک
عهد وفای دوست نشاید که بشکنی

این عشق را زوال نباشد به حکم آنک
ما پاک دیده‌ایم و تو پاکیزه دامنی

از من گمان مبر که بیاید خلاف دوست
ور متفق شوند جهانی به دشمنی

خواهی که دل به کس ندهی دیده‌ها بدوز
پیکان چرخ را سپری باشد آهنی

با مدعی بگوی که ما خود شکسته‌ایم
محتاج نیست پنجه که با ما درافکنی

سعدی چو سروری نتوان کرد لازم است
با سخت بازوان به ضرورت فروتنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۶۰۱
گوهر بعدی:غزل ۶۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.