۴۵۷ بار خوانده شده

غزل ۵۸۶

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی

کتاب بالغ منی حبیبا معرضا عنی
ان افعل ما تری انی علی عهدی و میثاقی

نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت
که خود را بر تو می‌بندم به سالوسی و زراقی

اخلایی و احبابی ذروا من حبه مابی
مریض العشق لا یبری و لا یشکو الی الراقی

نشان عاشق آن باشد که شب با روز پیوندد
تو را گر خواب می‌گیرد نه صاحب درد عشاقی

قم املا و اسقنی کأسا و دع ما فیه مسموما
اما انت الذی تسقی فعین السم تریاقی

قدح چون دور ما باشد به هشیاران مجلس ده
مرا بگذار تا حیران بماند چشم در ساقی

سعی فی هتکی الشانی و لما یدر ماشانی
انا المجنون لا اعبا باحراق و اغراق

مگر شمس فلک باشد بدین فرخنده دیداری
مگر نفس ملک باشد بدین پاکیزه اخلاقی

لقیت الاسد فی الغابات لا تقوی علی صیدی
و هذا الظبی فی شیراز یسبینی باحداق

نه حسنت آخری دارد نه سعدی را سخن پایان
بمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۸۵
گوهر بعدی:غزل ۵۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.