۴۳۹ بار خوانده شده

غزل ۵۸۰

گر درون سوخته‌ای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی

ای که انصاف دل سوختگان می‌ندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی

روزی اندر قدمت افتم و گر سر برود
به ز من در سر این واقعه رفتند بسی

دامن دوست به دنیا نتوان داد از دست
حیف باشد که دهی دامن گوهر به خسی

تا به امروز مرا در سخن این سوز نبود
که گرفتار نبودم به کمند هوسی

چون سراییدن بلبل که خوش آید بر شاخ
لیکن آن سوز ندارد که بود در قفسی

سعدیا گر ز دل آتش به قلم در نزدی
پس چرا دود به سر می‌رودش هر نفسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۷۹
گوهر بعدی:غزل ۵۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.