۴۳۲ بار خوانده شده

غزل ۵۶۳

عمری به بوی یاری کردیم انتظاری
زآن انتظار ما را نگشود هیچ کاری

از دولت وصالش حاصل نشد مرادی
وز محنت فراقش بر دل بماند باری

هر دم غم فراقش بر دل نهاد باری
هر لحظه دست هجرش در دل شکست خاری

ای زلف تو کمندی ابروی تو کمانی
وی قامت تو سروی وی روی تو بهاری

دانم که فارغی تو از حال و درد سعدی
کاو را در انتظارت خون شد دو دیده باری

دریاب عاشقان را کافزون کند صفا را
بشنو تو این سخن را کاین یادگار داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۶۲
گوهر بعدی:غزل ۵۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.