۴۳۹ بار خوانده شده

غزل ۵۵۸

هر نوبتم که در نظر ای ماه بگذری
بار دوم ز بار نخستین نکوتری

انصاف می‌دهم که لطیفان و دلبران
بسیار دیده‌ام نه بدین لطف و دلبری

زنار بود هر چه همه عمر داشتم
الا کمر که پیش تو بستم به چاکری

از شرم چون تو آدمیان در میان خلق
انصاف می‌دهد که نهان می‌شود پری

شمشیر اختیار تو را سر نهاده‌ام
دانم که گر تنم بکشی جان بپروری

جز صورتت در آینه کس را نمی‌رسد
با صورت بدیع تو کردن برابری

ای مدعی گر آنچه مرا شد تو را شود
بر حال من ببخشی و حالت بیاوری

صید اوفتاد و پای مسافر به گل بماند
هیچ افتدت که بر سر افتاده بگذری

صبری که بود مایه سعدی دگر نماند
سختی مکن که کیسه بپرداخت مشتری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۵۷
گوهر بعدی:غزل ۵۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.