۴۳۵ بار خوانده شده

غزل ۵۵۴

کس درنیامده‌ست بدین خوبی از دری
دیگر نیاورد چو تو فرزند مادری

خورشید اگر تو روی نپوشی فرو رود
گوید دو آفتاب نباشد به کشوری

اول منم که در همه عالم نیامده‌ست
زیباتر از تو در نظرم هیچ منظری

هرگز نبرده‌ام به خرابات عشق راه
امروزم آرزوی تو در داد ساغری

یا خود به حسن روی تو کس نیست در جهان
یا هست و نیستم ز تو پروای دیگری

بر سرو قامتت گل و بادام روی و چشم
نشنیده‌ام که سرو چنین آورد بری

رویی که روز روشن اگر برکشد نقاب
پرتو دهد چنان که شب تیره اختری

همراه من مباش که غیرت برند خلق
در دست مفلسی چو ببینند گوهری

من کم نمی‌کنم سر مویی ز مهر دوست
ور می‌زند به هر بن موییم نشتری

روزی مگر به دیده سعدی قدم نهی
تا در رهت به هر قدمت می‌نهد سری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۵۳
گوهر بعدی:غزل ۵۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.