۴۷۷ بار خوانده شده

غزل ۵۳۷

چه باز در دلت آمد که مهر برکندی
چه شد که یار قدیم از نظر بیفکندی

ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست
هنوز وقت نیامد که بازپیوندی

بود که پیش تو میرم اگر مجال بود
و گر نه بر سر کویت به آرزومندی

دری به روی من ای یار مهربان بگشای
که هیچ کس نگشاید اگر تو در بندی

مرا و گر همه آفاق خوبرویانند
به هیچ روی نمی‌باشد از تو خرسندی

هزار بار بگفتم که چشم نگشایم
به روی خوب ولیکن تو چشم می‌بندی

مگر در آینه بینی و گر نه در آفاق
به هیچ خلق نپندارمت که مانندی

حدیث سعدی اگر کائنات بپسندند
به هیچ کار نیاید گرش تو نپسندی

مرا چه بندگی از دست و پای برخیزد
مگر امید به بخشایش خداوندی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۳۶
گوهر بعدی:غزل ۵۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.