۵۵۰ بار خوانده شده

غزل ۵۳۵

مپرس از من که هیچم یاد کردی
که خود هیچم فرامش می‌نگردی

چه نیکوروی و بدعهدی که شهری
غمت خوردند و کس را غم نخوردی

چرا ما با تو ای معشوق طناز
به صلحیم و تو با ما در نبردی

نصیحت می‌کنندم سردگویان
که برگرد از غمش بی روی زردی

نمی‌دانند کز بیمار عشقت
حرارت بازننشیند به سردی

ولیکن با رقیبان چاره‌ای نیست
که ایشان مثل خارند و تو وردی

اگر با خوبرویان می‌نشینی
بساط نیک نامی درنوردی

دگر با من مگوی ای باد گلبوی
که همچون بلبلم دیوانه کردی

چرا دردت نچیند جان سعدی
که هم دردی و هم درمان دردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۳۴
گوهر بعدی:غزل ۵۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.