۵۵۸ بار خوانده شده

غزل ۵۰۶

دریچه‌ای ز بهشتش به روی بگشایی
که بامداد پگاهش تو روی بنمایی

جهان شب است و تو خورشید عالم آرایی
صباح مقبل آن کز درش تو بازآیی

به از تو مادر گیتی به عمر خود فرزند
نیاورد که همین بود حد زیبایی

هر آن که با تو وصالش دمی میسر شد
میسرش نشود بعد از آن شکیبایی

درون پیرهن از غایت لطافت جسم
چو آب صافی در آبگینه پیدایی

مرا مجال سخن بیش در بیان تو نیست
کمال حسن ببندد زبان گویایی

ز گفت و گوی عوام احتراز می‌کردم
کز این سپس بنشینم به کنج تنهایی

وفای صحبت جانان به گوش جانم گفت
نه عاشقی که حذر می‌کنی ز رسوایی

گذشت بر من از آسیب عشقت آن چه گذشت
هنوز منتظرم تا چه حکم فرمایی

دو روزه باقی عمرم فدای جان تو باد
اگر بکاهی و در عمر خود بیفزایی

گر او نظر نکند سعدیا به چشم نواخت
به دست سعی تو باد است تا نپیمایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۰۵
گوهر بعدی:غزل ۵۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.