۴۶۴ بار خوانده شده

غزل ۴۹۶

ای صورتت ز گوهر معنی خزینه‌ای
ما را ز داغ عشق تو در دل دفینه‌ای

دانی که آه سوختگان را اثر بود
مگذار ناله‌ای که برآید ز سینه‌ای

زیور همان دو رشته مرجان کفایت است
وز موی در کنار و برت عنبرینه‌ای

سر در نیاورم به سلاطین روزگار
گر من ز بندگان تو باشم کمینه‌ای

چشمی که جز به روی تو بر می‌کنم خطاست
وآن دم که بی تو می‌گذرانم غبینه‌ای

تدبیر نیست جز سپر انداختن که خصم
سنگی به دست دارد و ما آبگینه‌ای

وآن را روا بود که زند لاف مهر دوست
کز دل به در کند همه مهری و کینه‌ای

سعدی به پاکبازی و رندی مثل نشد
تنها در این مدینه که در هر مدینه‌ای

شعرش چو آب در همه عالم چنان شده
کز پارس می‌رود به خراسان سفینه‌ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴۹۵
گوهر بعدی:غزل ۴۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.