۴۱۶ بار خوانده شده

غزل ۴۸۹

ای رخ چون آینه افروخته
الحذر از آه من سوخته

غیرت سلطان جمالت چو باز
چشم من از هر که جهان دوخته

عقل کهن بار جفا می‌کشد
دم به دم از عشق نوآموخته

وه که به یک بار پراکنده شد
آنچه به عمری بشد اندوخته

غم به تولای تو بخریده‌ام
جان به تمنای تو بفروخته

در دل سعدیست چراغ غمت
مشعله‌ای تا ابد افروخته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴۸۸
گوهر بعدی:غزل ۴۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.