۵۷۰ بار خوانده شده

غزل ۴۷۵

به است آن یا زنخ یا سیب سیمین
لب است آن یا شکر یا جان شیرین

بتی دارم که چین ابروانش
حکایت می‌کند بتخانه چین

از آن ساعت که دیدم گوشوارش
ز چشمانم بیفتاده‌ست پروین

هر آن وقتی که دیدارش نبینم
جهانم تیره باشد بر جهان بین

به خوابی آرزومندم ولیکن
سر بی دوست چون باشد به بالین

از آب و گل چنین صورت که دیده‌ست
تعالی خالق الانسان من طین

غرور نیکوان باشد نه چندان
جفا بر عاشقان باشد نه چندین

من از مهری که دارم برنگردم
تو را گر خاطر مهر است و گر کین

نگارینا به شمشیرت چه حاجت
مرا خود می‌کشد دست نگارین

به دست دوستان بر کشته بودن
ز دنیا رفتنی باشد به تمکین

بکش تا عیب گیرانم نگویند
نمی‌آید ملخ در چشم شاهین

نظر کردن به خوبان دین سعدیست
مباد آن روز کاو برگردد از دین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴۷۴
گوهر بعدی:غزل ۴۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.