۸۲۱ بار خوانده شده

غزل ۴۵۶

ما نتوانیم و عشق پنجه درانداختن
قوت او می‌کند بر سر ما تاختن

گر دهیم ره به خویش یا نگذاری به پیش
هر دو به دستت در است کشتن و بنواختن

گر تو به شمشیر و تیر حمله بیاری رواست
چاره ما هیچ نیست جز سپر انداختن

کشتی در آب را از دو برون حال نیست
یا همه سود ای حکیم یا همه درباختن

مذهب اگر عاشقیست سنت عشاق چیست
دل که نظرگاه اوست از همه پرداختن

پایه خورشید نیست پیش تو افروختن
یا قد و بالای سرو پیش تو افراختن

هر که چنین روی دید جامه چو سعدی درید
موجب دیوانگیست آفت بشناختن

یا بگدازم چو شمع یا بکشندم به صبح
چاره همین بیش نیست سوختن و ساختن

ما سپر انداختیم با تو که در جنگ دوست
زخم توان خورد و تیغ بر نتوان آختن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴۵۵
گوهر بعدی:غزل ۴۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.