۴۲۴ بار خوانده شده

غزل ۴۵۲

فراق دوستانش باد و یاران
که ما را دور کرد از دوستداران

دلم در بند تنهایی بفرسود
چو بلبل در قفس روز بهاران

هلاک ما چنان مهمل گرفتند
که قتل مور در پای سواران

به خیل هر که می‌آیم به زنهار
نمی‌بینم به جز زنهارخواران

ندانستم که در پایان صحبت
چنین باشد وفای حق گزاران

به گنج شایگان افتاده بودم
ندانستم که بر گنجند ماران

دلا گر دوستی داری به ناچار
بباید بردنت جور هزاران

خلاف شرط یاران است سعدی
که برگردند روز تیرباران

چه خوش باشد سری در پای یاری
به اخلاص و ارادت جان سپاران
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴۵۱
گوهر بعدی:غزل ۴۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.