۶۱۵ بار خوانده شده

غزل ۴۳۶

عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم
دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم

خود سراپرده قدرش ز مکان بیرون بود
آن که ما در طلبش جمله مکان گردیدیم

همچو بلبل همه شب نعره زنان تا خورشید
روی بنمود چو خفاش نهان گردیدیم

گفته بودیم به خوبان که نباید نگریست
دل ببردند و ضرورت نگران گردیدیم

صفت یوسف نادیده بیان می‌کردند
با میان آمد و بی نام و نشان گردیدیم

رفته بودیم به خلوت که دگر می نخوریم
ساقیا باده بده کز سر آن گردیدیم

تا همه شهر بیایند و ببینند که ما
پیر بودیم و دگرباره جوان گردیدیم

سعدیا لشکر خوبان به شکار دل ما
گو میایید که ما صید فلان گردیدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴۳۵
گوهر بعدی:غزل ۴۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.