۱۰۷۹ بار خوانده شده

غزل ۳۶۸

دل پیش تو و دیده به جای دگرستم
تا خصم نداند که تو را می‌نگرستم

روزی به درآیم من از این پرده ناموس
هر جا که بتی چون تو ببینم بپرستم

المنة لله که دلم صید غمی شد
کز خوردن غم‌های پراکنده برستم

آن عهد که گفتی نکنم مهر فراموش
بشکستی و من بر سر پیمان درستم

تا ذوق درونم خبری می‌دهد از دوست
از طعنه دشمن به خدا گر خبرستم

می‌خواستمت پیشکشی لایق خدمت
جان نیک حقیر است ندانم چه فرستم

چون نیک بدیدم که نداری سر سعدی
بر بخت بخندیدم و بر خود بگرستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۶۷
گوهر بعدی:غزل ۳۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.