۵۴۸ بار خوانده شده

غزل ۳۵۷

حکایت از لب شیرین دهان سیم اندام
تفاوتی نکند گر دعاست یا دشنام

حریف دوست که از خویشتن خبر دارد
شراب صرف محبت نخورده است تمام

اگر ملول شوی یا ملامتم گویی
اسیر عشق نیندیشد از ملال و ملام

من آن نیم که به جور از مراد بگریزم
به آستین نرود مرغ پای بسته به دام

بسی نماند که پنجاه ساله عاقل را
به پنج روز به دیوانگی برآید نام

مرا که با توام از هر که هست باکی نیست
حریف خاص نیندیشد از ملامت عام

شب دراز نخفتم که دوستان گویند
به سرزنش عجبا للمحب کیف ینام

تو در کنار من آیی من این طمع نکنم
که می‌نیایدت از حسن وصف در اوهام

ضرورت است که روزی بسوزد این اوراق
که تاب آتش سعدی نیاورد اقلام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۵۶
گوهر بعدی:غزل ۳۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.