۴۶۱ بار خوانده شده

غزل ۳۳۰

زینهار از دهان خندانش
و آتش لعل و آب دندانش

مگر آن دایه کاین صنم پرورد
شهد بوده‌ست شیر پستانش

باغبان گر ببیند این رفتار
سرو بیرون کند ز بستانش

ور چنین حور در بهشت آید
همه خادم شوند غلمانش

چاهی اندر ره مسلمانان
نیست الا چه زنخدانش

چند خواهی چو من بر این لب چاه
متعطش بر آب حیوانش

شاید این روی اگر سبیل کند
بر تماشاکنان حیرانش

ساربانا جمال کعبه کجاست
که بمردیم در بیابانش

بس که در خاک می‌طپند چو گوی
از خم زلف همچو چوگانش

لاجرم عقل منهزم شد و صبر
که نبودند مرد میدانش

ما دگر بی تو صبر نتوانیم
که همین بود حد امکانش

از ملامت چه غم خورد سعدی
مرده از نیشتر مترسانش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۲۹
گوهر بعدی:غزل ۳۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.