۸۱۷ بار خوانده شده

غزل ۲۹۷

زنده کدام است بر هوشیار
آن که بمیرد به سر کوی یار

عاشق دیوانه سرمست را
پند خردمند نیاید به کار

سر که به کشتن بنهی پیش دوست
به که به گشتن بنهی در دیار

ای که دلم بردی و جان سوختی
در سر سودای تو شد روزگار

شربت زهر ار تو دهی نیست تلخ
کوه احد گر تو نهی نیست بار

بندی مهر تو نیابد خلاص
غرقه عشق تو نبیند کنار

درد نهانی دل تنگم بسوخت
لاجرمم عشق ببود آشکار

در دلم آرام تصور مکن
وز مژه‌ام خواب توقع مدار

گر گله از ماست شکایت بگوی
ور گنه از توست غرامت بیار

بر سر پا عذر نباشد قبول
تا ننشینی ننشیند غبار

دل چه محل دارد و دینار چیست
مدعیم گر نکنم جان نثار

سعدی اگر زخم خوری غم مخور
فخر بود داغ خداوندگار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۹۶
گوهر بعدی:غزل ۲۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.