۴۲۲ بار خوانده شده

غزل ۲۵۵

تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود
گمان مبر که برآید ز خام هرگز دود

چو هر چه می‌رسد از دست اوست فرقی نیست
میان شربت نوشین و تیغ زهرآلود

نسیم باد صبا بوی یار من دارد
چو باد خواهم از این پس به بوی او پیمود

همی‌گذشت و نظر کردمش به گوشه چشم
که یک نظر بربایم مرا ز من بربود

به صبر خواستم احوال عشق پوشیدن
دگر به گل نتوانستم آفتاب اندود

سوار عقل که باشد که پشت ننماید
در آن مقام که سلطان عشق روی نمود

پیام ما که رساند به خدمتش که رضا
رضای توست گرم خسته داری ار خشنود

شبی نرفت که سعدی به داغ عشق نگفت
دگر شب آمد و کی بی تو روز خواهد بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۵۴
گوهر بعدی:غزل ۲۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.