۴۰۲ بار خوانده شده

غزل ۲۴۸

شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند
بیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانند

کس نیست که پنهان نظری با تو ندارد
من نیز بر آنم که همه خلق بر آنند

اهل نظرانند که چشمی به ارادت
با روی تو دارند و دگر بی بصرانند

هر کس غم دین دارد و هر کس غم دنیا
بعد از غم رویت غم بیهوده خورانند

ساقی بده آن کوزهٔ خمخانه به درویش
کانها که بمردند گل کوزه گرانند

چشمی که جمال تو ندیده‌ست چه دیده‌ست؟
افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند

تا رای کجا داری و پروای که داری؟
کز هر طرفت طایفه‌ای منتظرانند

اینان که به دیدار تو در رقص می‌آیند
چون می‌روی اندر طلبت جامه درانند

سعدی به جفا ترک محبت نتوان گفت
بر در بنشینم اگر از خانه برانند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۴۷
گوهر بعدی:غزل ۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.