۴۶۵ بار خوانده شده

غزل ۲۴۳

زلف او بر رخ چو جولان می‌کند
مشک را در شهر ارزان می‌کند

جوهری عقل در بازار حسن
قیمت لعلش به صد جان می‌کند

آفتاب حسن او تا شعله زد
ماه رخ در پرده پنهان می‌کند

من همه قصد وصالش می‌کنم
وان ستمگر عزم هجران می‌کند

گر نمکدان پرشکر خواهی مترس
تلخیی کان شکرستان می‌کند

تیر مژگان و کمان ابروش
عاشقان را عید قربان می‌کند

از وفاها هر چه بتوان می‌کنم
وز جفاها هر چه نتوان می‌کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۴۲
گوهر بعدی:غزل ۲۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.