۴۸۲ بار خوانده شده

غزل ۲۳۴

آفتاب از کوه سر بر می‌زند
ماهروی انگشت بر در می‌زند

آن کمان ابرو که تیر غمزه‌اش
هر زمانی صید دیگر می‌زند

دست و ساعد می‌کشد درویش را
تا نپنداری که خنجر می‌زند

یاسمین بویی که سرو قامتش
طعنه بر بالای عرعر می‌زند

روی و چشمی دارم اندر مهر او
کاین گهر می‌ریزد آن زر می‌زند

عشق را پیشانیی باید چو میخ
تا حبیبش سنگ بر سر می‌زند

انگبین رویان نترسند از مگس
نوش می‌گیرند و نشتر می‌زند

در به روی دوست بستن شرط نیست
ور ببندی سر به در بر می‌زند

سعدیا دیگر قلم پولاد دار
کاین سخن آتش به نی در می‌زند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۳۳
گوهر بعدی:غزل ۲۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.