۴۴۶ بار خوانده شده

غزل ۱۷۹

کیست آن ماه منور که چنین می‌گذرد
تشنه جان می‌دهد و ماء معین می‌گذرد

سرو اگر نیز تحول کند از جای به جای
نتوان گفت که زیباتر از این می‌گذرد

حور عین می‌گذرد در نظر سوختگان
یا مه چارده یا لعبت چین می‌گذرد

کام از او کس نگرفتست مگر باد بهار
که بر آن زلف و بناگوش و جبین می‌گذرد

مردم زیر زمین رفتن او پندارند
کآفتابست که بر اوج برین می‌گذرد

پای گو بر سر عاشق نه و بر دیده دوست
حیف باشد که چنین کس به زمین می‌گذرد

هر که در شهر دلی دارد و دینی دارد
گو حذر کن که هلاک دل و دین می‌گذرد

از خیال آمدن و رفتنش اندر دل و چشم
با گمان افتم و گر خود به یقین می‌گذرد

گر کند روی به ما یا نکند حکم او راست
پادشاهیست که بر ملک یمین می‌گذرد

سعدیا گوشه نشینی کن و شاهدبازی
شاهد آنست که بر گوشه نشین می‌گذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۷۸
گوهر بعدی:غزل ۱۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.