۱۰۹۹ بار خوانده شده

غزل ۱۷۳

آن که بر نسترن از غالیه خالی دارد
الحق آراسته خلقی و جمالی دارد

درد دل پیش که گویم که به جز باد صبا
کس ندانم که در آن کوی مجالی دارد

دل چنین سخت نباشد که یکی بر سر راه
تشنه می‌میرد و شخص آب زلالی دارد

زندگانی نتوان گفت و حیاتی که مراست
زنده آنست که با دوست وصالی دارد

من به دیدار تو مشتاقم و از غیر ملول
گر تو را از من و از غیر ملالی دارد

مرغ بر بام تو ره دارد و من بر سر کوی
حبذا مرغ که آخر پر و بالی دارد

غم دل با تو نگویم که نداری غم دل
با کسی حال توان گفت که حالی دارد

طالب وصل تو چون مفلس و اندیشه گنج
حاصل آنست که سودای محالی دارد

عاقبت سر به بیابان بنهد چون سعدی
هر که در سر هوس چون تو غزالی دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۷۲
گوهر بعدی:غزل ۱۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.