۴۴۶ بار خوانده شده

غزل ۱۲۸

چو ترک دلبر من شاهدی به شنگی نیست
چو زلف پرشکنش حلقه فرنگی نیست

دهانش ار چه نبینی مگر به وقت سخن
چو نیک درنگری چون دلم به تنگی نیست

به تیغ غمزه خون خوار لشکری بزنی
بزن که با تو در او هیچ مرد جنگی نیست

قوی به چنگ من افتاده بود دامن وصل
ولی دریغ که دولت به تیزچنگی نیست

دوم به لطف ندارد عجب که چون سعدی
غلام سعد ابوبکر سعد زنگی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۲۷
گوهر بعدی:غزل ۱۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.