۱۱۷۴ بار خوانده شده
صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست
بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست
دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم
ور نسازد میبباید ساختن با خوی دوست
گر قبولم میکند مملوک خود میپرورد
ور براند پنجه نتوان کرد با بازوی دوست
هر که را خاطر به روی دوست رغبت میکند
بس پریشانی بباید بردنش چون موی دوست
دیگران را عید اگر فرداست ما را این دمست
روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست
هر کسی بی خویشتن جولان عشقی میکند
تا به چوگان که در خواهد فتادن گوی دوست
دشمنم را بد نمیخواهم که آن بدبخت را
این عقوبت بس که بیند دوست همزانوی دوست
هر کسی را دل به صحرایی و باغی میرود
هر کس از سویی به دررفتند و عاشق سوی دوست
کاش باری باغ و بستان را که تحسین میکنند
بلبلی بودی چو سعدی یا گلی چون روی دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست
دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم
ور نسازد میبباید ساختن با خوی دوست
گر قبولم میکند مملوک خود میپرورد
ور براند پنجه نتوان کرد با بازوی دوست
هر که را خاطر به روی دوست رغبت میکند
بس پریشانی بباید بردنش چون موی دوست
دیگران را عید اگر فرداست ما را این دمست
روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست
هر کسی بی خویشتن جولان عشقی میکند
تا به چوگان که در خواهد فتادن گوی دوست
دشمنم را بد نمیخواهم که آن بدبخت را
این عقوبت بس که بیند دوست همزانوی دوست
هر کسی را دل به صحرایی و باغی میرود
هر کس از سویی به دررفتند و عاشق سوی دوست
کاش باری باغ و بستان را که تحسین میکنند
بلبلی بودی چو سعدی یا گلی چون روی دوست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل ۱۰۶
گوهر بعدی:غزل ۱۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.