۸۹۴ بار خوانده شده
عیب یاران و دوستان هنر است
سخن دشمنان نه معتبر است
مهر مهر از درون ما نرود
ای برادر که نقش بر حجر است
چه توان گفت در لطافت دوست
هر چه گویم از آن لطیفتر است
آن که منظور دیده و دل ماست
نتوان گفت شمس یا قمر است
هر کسی گو به حال خود باشید
ای برادر که حال ما دگر است
تو که در خواب بودهای همه شب
چه نصیبت ز بلبل سحر است
آدمی را که جان معنی نیست
در حقیقت درخت بیثمر است
ما پراکندگان مجموعیم
یار ما غایب است و در نظر است
برگ تر خشک میشود به زمان
برگ چشمان ما همیشه تر است
جان شیرین فدای صحبت یار
شرم دارم که نیک مختصر است
این قدر دون قدر اوست ولیک
حد امکان ما همین قدر است
پرده بر خود نمیتوان پوشید
ای برادر که عشق پرده در است
سعدی از بارگاه قربت دوست
تا خبر یافتهست بیخبر است
ما سر اینک نهادهایم به طوع
تا خداوندگار را چه سر است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
سخن دشمنان نه معتبر است
مهر مهر از درون ما نرود
ای برادر که نقش بر حجر است
چه توان گفت در لطافت دوست
هر چه گویم از آن لطیفتر است
آن که منظور دیده و دل ماست
نتوان گفت شمس یا قمر است
هر کسی گو به حال خود باشید
ای برادر که حال ما دگر است
تو که در خواب بودهای همه شب
چه نصیبت ز بلبل سحر است
آدمی را که جان معنی نیست
در حقیقت درخت بیثمر است
ما پراکندگان مجموعیم
یار ما غایب است و در نظر است
برگ تر خشک میشود به زمان
برگ چشمان ما همیشه تر است
جان شیرین فدای صحبت یار
شرم دارم که نیک مختصر است
این قدر دون قدر اوست ولیک
حد امکان ما همین قدر است
پرده بر خود نمیتوان پوشید
ای برادر که عشق پرده در است
سعدی از بارگاه قربت دوست
تا خبر یافتهست بیخبر است
ما سر اینک نهادهایم به طوع
تا خداوندگار را چه سر است
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل ۶۴
گوهر بعدی:غزل ۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.