۶۲۷ بار خوانده شده

غزل ۳۳

کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت

گرم جواز نباشد به پیشگاه قبولت
کجا روم که نمیرم بر آستان عبادت

مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد
که هجر و وصل تو دیدم چه جای موت و اعادت

شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان
تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت

گرم به گوشه چشمی شکسته وار ببینی
فلک شوم به بزرگی و مشتری به سعادت

بیایمت که ببینم کدام زهره و یارا
روم که بی تو نشینم کدام صبر و جلادت

مرا هرآینه روزی تمام کشته ببینی
گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت

اگر جنازه سعدی به کوی دوست برآرند
زهی حیات نکونام و رفتنی به شهادت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۲
گوهر بعدی:غزل ۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.