۵۸۶ بار خوانده شده

بخش ۱۱۴ - نتیجه افسانه خسرو و شیرین

تو کز عبرت بدین افسانه مانی
چه پنداری مگر افسانه خوانی

درین افسانه شرطست اشک راندن
گلابی تلخ بر شیرین فشاندن

بحکم آنکه آن کم زندگانی
چو گل بر باد شد روز جوانی

سبک رو چون بت قبچاق من بود
گمان افتاد خود کافاق من بود

همایون پیکری نغز و خردمند
فرستاده به من دارای در بند

پرندش درع و از درع آهنین‌تر
قباش از پیرهن تنگ آستین‌تر

سران را گوش بر مالش نهاده
مرا در همسری بالش نهاده

چو ترکان گشته سوی کوچ محتاج
به ترکی داده رختم را به تارج

اگر شد ترکم از خرگه نهانی
خدایا ترک زادم را تو دانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۱۳ - جان دادن شیرین در دخمه خسرو
گوهر بعدی:بخش ۱۱۵ - در نصیحت فرزند خود محمد گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.