۳۲۵ بار خوانده شده

بخش ۱۳۱ - باز آمدن به شرح قصهٔ شاه‌زاده و ملازمت او در حضرت شاه

شاه‌زاده پیشِ شَهْ حیرانِ این
هفت گردون دیده در یک مُشتْ طین

هیچ مُمکِن نه به بَحثی لب گشود
لیک جان با جانْ دَمی خامُش نبود

آمده در خاطِرَش کین بَس خَفی‌ست
این همه مَعنی‌ست پس صورت زِ چیست؟

صورتی از صورتَت بیزار کُن
خُفته‌یی هر خُفته را بیدار کُن

آن کَلامَت می‌رَهانَد از کَلام
وان سَقامَت می‌جَهانَد از سَقام

پَس سَقامِ عشقْ جانِ صِحَّت است
رنجهایَش حَسرتِ هر راحت است

ای تَن اکنون دستِ خود زین جان بِشو
وَرْ نمی‌شویی جُز این جانی بِجو

حاصِل آن شَهْ نیک او را می‌نَواخت
او از آن خورشید چون مَهْ می‌گُداخت

آن گُدازِ عاشقان باشد نُمو
هَمچو مَهْ اَنْدَر گُدازِش تازه‌رو

جُمله رَنْجورانْ دَوا دارند امید
نالَد این رَنْجور کِم اَفْزون کُنید

خوش‌تَر از این سَم ندیدم شَربَتی
زین مَرَض خوش‌تَر نباشد صِحَّتی

زین گُنَه بهتر نباشد طاعَتی
سال‌ها نِسْبَت بِدین دَم ساعتی

مُدّتی بُد پیشِ این شَهْ زین نَسَق
دلْ کَباب و جانْ نهاده بر طَبَق

گفت شَهْ از هر کسی یک سَر بُرید
من زِ شَهْ هر لحظه قُربانم جدید

من فَقیرم از زَر از سَر مُحْتَشَم
صد هزاران سَر خَلَف دارد سَرَم

با دو پا در عشقْ نَتْوان تاختن
با یکی سَر عشقْ نَت৆وان باختن

هر کسی را خود دو پا و یک ‌سَر است
با هزاران پا و سَر تَنْ نادر است

زین سَبَب هنگامه‌ها شُد کُلْ هَدَر
هست این هنگامه هر دَم گرم‌تَر

مَعدنِ گرمی‌ست اَنْدَر لامکان
هفت دوزخ از شَرارَش یک دُخان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۳۰ - باز آمدن زن جوحی به محکمهٔ قاضی سال دوم بر امید وظیفهٔ پارسال و شناختن قاضی او را الی اتمامه
گوهر بعدی:بخش ۱۳۲ - در بیان آنک دوزخ گوید کی قنطرهٔ صراط بر سر اوست ای مؤمن از صراط زودتر بگذر زود بشتاب تا عظمت نور تو آتش ما را نکشد جز یا مؤمن فان نورک اطفاء ناری
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.