۴۵۲ بار خوانده شده
بخش ۱۲۶ - مفتون شدن قاضی بر زن جوحی و در صندوق ماندن و نایب قاضی صندوق را خریدن باز سال دوم آمدن زن جوحی بر امید بازی پارینه و گفتن قاضی کی مرا آزاد کن و کسی دیگر را بجوی الی آخر القصه
جوحی هر سالی زِ درویشی به فَن
رو به زَن کردی که ای دِلْخواه زن
چون سِلاحَت هست رو صَیْدی بگیر
تا بِدوشانیم از صَیْدِ تو شیر
قَوْسِ اَبرو تیرِ غَمْزه دام کَیْد
بَهْرِ چه دادَت خدا؟ از بَهْرِ صَیْد
رو پِیِ مُرغِ شِگَرفی دامْ نِهْ
دانه بِنْما لیک در خورْدَش مَدِه
کامْ بِنْما و کُن او را تَلْخکام
کِی خورَد دانه چو شُد در حَبْس دام؟
شُد زنِ او نَزدِ قاضی در گِلِه
که مرا اَفْغان زِ شویِ دَهدِلِه
قِصّه کوتَه کُن که قاضی شُد شِکار
از مَقال و از جَمالِ آن نِگار
گفت اَنْدَر مَحْکَمهست این غُلْغُله
من نَتوانَم فَهْم کردن این گِلِه
گَر به خَلْوَت آیی ای سَروِ سَهی
از سِتَمکاریِّ شُو شَرحَم دَهی
گفت خانهیْ تو زِهر نیک و بَدی
باشد از بَهْرِ گِلِه آمد شُدی
خانهٔ سَر جُمله پُر سودا بُوَد
صَدْرْ پُر وَسْواس و پُر غوغا بُوَد
باقی اَعْضا زِ فکر آسودهاند
وان صُدور از صادِران فرسودهاند
در خَزان و بادِ خَوْفِ حَق گُریز
آن شَقایقهایِ پارین را بِریز
این شَقایقْ مَنْعِ نَو اِشْکوفههاست
که درختِ دلْ برای آن نَماست
خویش را در خواب کُن زین اِفْتِکار
سَر زِ زیرِ خواب در یَقْظَت بَرآر
هَمچو آن اَصْحابِ کَهْف ای خواجه زود
رو به اَیْقاظًا که تَحْسَبْهُمْ رُقود
گفت قاضی ای صَنَم معمول چیست؟
گفت خانهیْ این کنیزک بَس تَهیست
خَصْم در دِهْ رفت و حارِس نیز نیست
بَهْرِ خَلْوَت سخت نیکو مَسْکَنیست
امشب اَرْ امکان بود آن جا بیا
کارِ شب بی سُمعه است و بیریا
جُمله جاسوسانْ زِ خَمْرِ خوابْ مَست
زَنگیِ شب جُمله را گردن زدهست
خوانْد بر قاضی فُسونهای عَجب
آن شِکَرلَب وآنگهانی از چه لب؟
چند با آدمْ بِلیس افسانه کرد؟
چون حَوا گُفتَش بِخور آنگاه خَورْد
اوّلین خون در جهانِ ظُلْم و داد
از کَفِ قابیل بَهْرِ زن فُتاد
نوح چون بر تابه بریان ساختی
واهِلَه بر تابه سنگ انداختی
مَکْرِ زن بر کارِ او چیره شُدی
آبِ صافِ وَعْظِ او تیره شُدی
قَوْم را پیغام کردی از نَهان
که نگَهْ دارید دین زین گُمرَهان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
رو به زَن کردی که ای دِلْخواه زن
چون سِلاحَت هست رو صَیْدی بگیر
تا بِدوشانیم از صَیْدِ تو شیر
قَوْسِ اَبرو تیرِ غَمْزه دام کَیْد
بَهْرِ چه دادَت خدا؟ از بَهْرِ صَیْد
رو پِیِ مُرغِ شِگَرفی دامْ نِهْ
دانه بِنْما لیک در خورْدَش مَدِه
کامْ بِنْما و کُن او را تَلْخکام
کِی خورَد دانه چو شُد در حَبْس دام؟
شُد زنِ او نَزدِ قاضی در گِلِه
که مرا اَفْغان زِ شویِ دَهدِلِه
قِصّه کوتَه کُن که قاضی شُد شِکار
از مَقال و از جَمالِ آن نِگار
گفت اَنْدَر مَحْکَمهست این غُلْغُله
من نَتوانَم فَهْم کردن این گِلِه
گَر به خَلْوَت آیی ای سَروِ سَهی
از سِتَمکاریِّ شُو شَرحَم دَهی
گفت خانهیْ تو زِهر نیک و بَدی
باشد از بَهْرِ گِلِه آمد شُدی
خانهٔ سَر جُمله پُر سودا بُوَد
صَدْرْ پُر وَسْواس و پُر غوغا بُوَد
باقی اَعْضا زِ فکر آسودهاند
وان صُدور از صادِران فرسودهاند
در خَزان و بادِ خَوْفِ حَق گُریز
آن شَقایقهایِ پارین را بِریز
این شَقایقْ مَنْعِ نَو اِشْکوفههاست
که درختِ دلْ برای آن نَماست
خویش را در خواب کُن زین اِفْتِکار
سَر زِ زیرِ خواب در یَقْظَت بَرآر
هَمچو آن اَصْحابِ کَهْف ای خواجه زود
رو به اَیْقاظًا که تَحْسَبْهُمْ رُقود
گفت قاضی ای صَنَم معمول چیست؟
گفت خانهیْ این کنیزک بَس تَهیست
خَصْم در دِهْ رفت و حارِس نیز نیست
بَهْرِ خَلْوَت سخت نیکو مَسْکَنیست
امشب اَرْ امکان بود آن جا بیا
کارِ شب بی سُمعه است و بیریا
جُمله جاسوسانْ زِ خَمْرِ خوابْ مَست
زَنگیِ شب جُمله را گردن زدهست
خوانْد بر قاضی فُسونهای عَجب
آن شِکَرلَب وآنگهانی از چه لب؟
چند با آدمْ بِلیس افسانه کرد؟
چون حَوا گُفتَش بِخور آنگاه خَورْد
اوّلین خون در جهانِ ظُلْم و داد
از کَفِ قابیل بَهْرِ زن فُتاد
نوح چون بر تابه بریان ساختی
واهِلَه بر تابه سنگ انداختی
مَکْرِ زن بر کارِ او چیره شُدی
آبِ صافِ وَعْظِ او تیره شُدی
قَوْم را پیغام کردی از نَهان
که نگَهْ دارید دین زین گُمرَهان
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۲۵ - مکرر کردن برادران پند دادن بزرگین را و تاب ناآوردن او آن پند را و در رمیدن او ازیشان شیدا و بیخود رفتن و خود را در بارگاه پادشاه انداختن بیدستوری خواستن لیک از فرط عشق و محبت نه از گستاخی و لاابالی الی آخره
گوهر بعدی:بخش ۱۲۷ - رفتن قاضی به خانهٔ زن جوحی و حلقه زدن جوحی به خشم بر در و گریختن قاضی در صندوقی الی آخره
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.