۳۲۳ بار خوانده شده
بخش ۱۲۴ - بازگشتن آن شخص شادمان و مراد یافته و خدای را شکر گویان و سجده کنان و حیران در غرایب اشارات حق و ظهور تاویلات آن در وجهی کی هیچ عقلی و فهمی بدانجا نرسد
باز گشت از مصر تا بَغدادْ او
ساجِد و راکِع ثَناگَر شُکرگو
جُمله رَهْ حیران و مَست او زین عَجَب
زِ انْعِکاسِ روزی و راهِ طَلَب
کَزْ کجا اومّیدوارم کرده بود؟
وَزْ کجا اَفْشانْد بر من سیم و سود؟
این چه حِکْمَت بود که قِبْلهیْ مُراد
کردم از خانه بُرون گُمراه و شاد؟
تا شِتابان در ضَلالَت میشُدم
هر دَم از مَطْلَب جُداتَر میبُدم
باز آن عینِ ضَلالَت را به جود
حَق وَسیلَت کرد اَنْدَر رشُد و سود
گُمرهی را مَنْهَجِ ایمان کُند
کَژْروی را مَحْصَد اِحْسان کُند
تا نباشد هیچ مُحسن بیوَجا
تا نباشد هیچ خایِنْ بیرَجا
اَنْدَرونِ زَهْر تَریاق آن حَفی
کرد تا گویند ذوالْلُطْفِ الْخَفی
نیست مَخْفی در نماز آن مَکْرُمَت
در گُنَه خِلْعَت نَهَد آن مَغْفِرَت
مُنْکران را قَصْدْ اِذلالِ ثِقات
ذُل شُده عِزّ و ظُهورِ مُعجزات
قَصْدشان زِ انْکار ذُلِّ دین بُدِه
عَیْنِ ذُلْ عِزِّ رَسولان آمده
گر نه اِنْکار آمدی از هر بَدی
مُعجِز و بُرهان چرا نازل شُدی؟
خَصْمِ مُنْکِر تا نَشُد مِصْداقْخواه
کِی کُند قاضی تَقاضایِ گُواه؟
مُعجزه هَمچون گُواه آمد زَکی
بَهْرِ صِدْقِ مُدَّعی در بیشکی
طَعْن چون میآمد از هر ناشِناخت
مُعجزه میداد حَقّ و مینَواخت
مَکرِ آن فرعون سیصدْ تو بُده
جُمله ذُلِّ او و قَمْعِ او شُده
ساحِران آورده حاضِر نیک و بَد
تا که جَرحِ مُعجُزهیْ موسی کُند
تا عَصا را باطِل و رُسوا کُند
اِعْتِبارش را زِ دلها بَرکَنَد
عَیْنِ آن مَکْر آیَتِ موسی شود
اِعْتِبارِ آن عَصا بالا رَوَد
لشکر آرَد اوبِگَه تا حَوْلِ نیل
تا زَنَد بر موسی و قومَش سَبیل
ایمِنیّ اُمَّتِ موسی شود
او به تَحْتُالارْض و هامون دَررَوَد
گَر به مصر اَنْدَر بُدی او نامَدی
وَهْم از سِبْطی کجا زایل شدی؟
آمد و در سِبْط اَفْکَند او گُداز
که بِدان که اَمْن در خَوْف است راز
آن بُوَد لُطفِ خَفی کو را صَمَد
نار بِنْماید خود آن نوری بُوَد
نیست مَخْفی مُزد دادن در تُقی
ساحِران را اَجْر بین بَعد از خَطا
نیست مَخْفی وَصلْ اَنْدَر پَروَرِش
ساحِران را وَصْل داد او در بُرِش
نیست مَخْفی سَیْر با پایِ رَوا
ساحِران را سَیْر بین در قَطْعِ پا
عارفان زآنَنْد دایم آمِنون
که گُذَر کردند از دریایِ خون
اَمْنَشان از عَیْنِ خَوْف آمد پَدید
لاجَرَم باشند هر دَم در مَزید
اَمْن دیدی گشته در خوفی خَفی
خَوْف بین هم در امیدی ای حَفی
آن امیر از مَکْر بر عیسی تَنَد
عیسی اَنْدَر خانه رو پنهان کُند
اَنْدَر آید تا شود او تاجْدار
خود زِ شِبْهِ عیسی آید تاجدار
هی میاویزید من عیسی نی اَم
من امیرم بر جُهودانْ خوشپی اَم
زوتَرَش بَردار آویزید کو
عیسی است از دستِ ما تَخْلیط جو
چند لشکر میرَوَد تا بَر خورَد
بَرگِ او فَیْ گردد و بر سَر خورَد
چند در عالم بُوَد برعَکسِ این
زَهْر پِنْدارد بُوَد آن اَنْگَبین
بَس سِپَه بِنْهاده دلْ بر مرگِ خویش
روشنیها و ظَفَر آید به پیش
اَبْرَهه با پیلْ بَهْرِ ذُلِّ بَیْت
آمده تا اَفْکَنَد حَی را چو مَیْت
تا حَریمِ کعبه را ویران کُند
جُمله را زان جایْ سَرگردان کُند
تا همه زُوّار گِردِ او تَنَند
کعبهٔ او را همه قِبْله کُنند
وَزْ عَرَب کینه کَشَد اَنْدَر گَزَند
که چرا در کعبهام آتش زَنَند؟
عَیْنِ سَعْیَش عِزَّتِ کعبه شُده
موجِبِ اِعْزازِ آن بَیْت آمده
مَکّیان را عِزّ یکی بُد صد شُده
تا قیامَت عِزَّشان مُمْتَد شُده
او و کعبهٔ او شُده مَخْسوفتَر
از چی است این؟ از عِنایاتِ قَدَر
از جِهازِ اَبْرههیْ هَمچون دَدِه
آن فَقیرانِ عَرَب توانگَر شُده
او گُمان بُرده که لشکر میکَشید
بَهْرِ اهل بَیْت او زَر میکَشید
اَنْدَرین فَسْخِ عَزایِم وین هِمَم
در تماشا بود در رَهْ هر قَدَم
خانه آمد گنج را او باز یافت
کارش از لُطفِ خدایی ساز یافت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ساجِد و راکِع ثَناگَر شُکرگو
جُمله رَهْ حیران و مَست او زین عَجَب
زِ انْعِکاسِ روزی و راهِ طَلَب
کَزْ کجا اومّیدوارم کرده بود؟
وَزْ کجا اَفْشانْد بر من سیم و سود؟
این چه حِکْمَت بود که قِبْلهیْ مُراد
کردم از خانه بُرون گُمراه و شاد؟
تا شِتابان در ضَلالَت میشُدم
هر دَم از مَطْلَب جُداتَر میبُدم
باز آن عینِ ضَلالَت را به جود
حَق وَسیلَت کرد اَنْدَر رشُد و سود
گُمرهی را مَنْهَجِ ایمان کُند
کَژْروی را مَحْصَد اِحْسان کُند
تا نباشد هیچ مُحسن بیوَجا
تا نباشد هیچ خایِنْ بیرَجا
اَنْدَرونِ زَهْر تَریاق آن حَفی
کرد تا گویند ذوالْلُطْفِ الْخَفی
نیست مَخْفی در نماز آن مَکْرُمَت
در گُنَه خِلْعَت نَهَد آن مَغْفِرَت
مُنْکران را قَصْدْ اِذلالِ ثِقات
ذُل شُده عِزّ و ظُهورِ مُعجزات
قَصْدشان زِ انْکار ذُلِّ دین بُدِه
عَیْنِ ذُلْ عِزِّ رَسولان آمده
گر نه اِنْکار آمدی از هر بَدی
مُعجِز و بُرهان چرا نازل شُدی؟
خَصْمِ مُنْکِر تا نَشُد مِصْداقْخواه
کِی کُند قاضی تَقاضایِ گُواه؟
مُعجزه هَمچون گُواه آمد زَکی
بَهْرِ صِدْقِ مُدَّعی در بیشکی
طَعْن چون میآمد از هر ناشِناخت
مُعجزه میداد حَقّ و مینَواخت
مَکرِ آن فرعون سیصدْ تو بُده
جُمله ذُلِّ او و قَمْعِ او شُده
ساحِران آورده حاضِر نیک و بَد
تا که جَرحِ مُعجُزهیْ موسی کُند
تا عَصا را باطِل و رُسوا کُند
اِعْتِبارش را زِ دلها بَرکَنَد
عَیْنِ آن مَکْر آیَتِ موسی شود
اِعْتِبارِ آن عَصا بالا رَوَد
لشکر آرَد اوبِگَه تا حَوْلِ نیل
تا زَنَد بر موسی و قومَش سَبیل
ایمِنیّ اُمَّتِ موسی شود
او به تَحْتُالارْض و هامون دَررَوَد
گَر به مصر اَنْدَر بُدی او نامَدی
وَهْم از سِبْطی کجا زایل شدی؟
آمد و در سِبْط اَفْکَند او گُداز
که بِدان که اَمْن در خَوْف است راز
آن بُوَد لُطفِ خَفی کو را صَمَد
نار بِنْماید خود آن نوری بُوَد
نیست مَخْفی مُزد دادن در تُقی
ساحِران را اَجْر بین بَعد از خَطا
نیست مَخْفی وَصلْ اَنْدَر پَروَرِش
ساحِران را وَصْل داد او در بُرِش
نیست مَخْفی سَیْر با پایِ رَوا
ساحِران را سَیْر بین در قَطْعِ پا
عارفان زآنَنْد دایم آمِنون
که گُذَر کردند از دریایِ خون
اَمْنَشان از عَیْنِ خَوْف آمد پَدید
لاجَرَم باشند هر دَم در مَزید
اَمْن دیدی گشته در خوفی خَفی
خَوْف بین هم در امیدی ای حَفی
آن امیر از مَکْر بر عیسی تَنَد
عیسی اَنْدَر خانه رو پنهان کُند
اَنْدَر آید تا شود او تاجْدار
خود زِ شِبْهِ عیسی آید تاجدار
هی میاویزید من عیسی نی اَم
من امیرم بر جُهودانْ خوشپی اَم
زوتَرَش بَردار آویزید کو
عیسی است از دستِ ما تَخْلیط جو
چند لشکر میرَوَد تا بَر خورَد
بَرگِ او فَیْ گردد و بر سَر خورَد
چند در عالم بُوَد برعَکسِ این
زَهْر پِنْدارد بُوَد آن اَنْگَبین
بَس سِپَه بِنْهاده دلْ بر مرگِ خویش
روشنیها و ظَفَر آید به پیش
اَبْرَهه با پیلْ بَهْرِ ذُلِّ بَیْت
آمده تا اَفْکَنَد حَی را چو مَیْت
تا حَریمِ کعبه را ویران کُند
جُمله را زان جایْ سَرگردان کُند
تا همه زُوّار گِردِ او تَنَند
کعبهٔ او را همه قِبْله کُنند
وَزْ عَرَب کینه کَشَد اَنْدَر گَزَند
که چرا در کعبهام آتش زَنَند؟
عَیْنِ سَعْیَش عِزَّتِ کعبه شُده
موجِبِ اِعْزازِ آن بَیْت آمده
مَکّیان را عِزّ یکی بُد صد شُده
تا قیامَت عِزَّشان مُمْتَد شُده
او و کعبهٔ او شُده مَخْسوفتَر
از چی است این؟ از عِنایاتِ قَدَر
از جِهازِ اَبْرههیْ هَمچون دَدِه
آن فَقیرانِ عَرَب توانگَر شُده
او گُمان بُرده که لشکر میکَشید
بَهْرِ اهل بَیْت او زَر میکَشید
اَنْدَرین فَسْخِ عَزایِم وین هِمَم
در تماشا بود در رَهْ هر قَدَم
خانه آمد گنج را او باز یافت
کارش از لُطفِ خدایی ساز یافت
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۲۳ - مثل
گوهر بعدی:بخش ۱۲۵ - مکرر کردن برادران پند دادن بزرگین را و تاب ناآوردن او آن پند را و در رمیدن او ازیشان شیدا و بیخود رفتن و خود را در بارگاه پادشاه انداختن بیدستوری خواستن لیک از فرط عشق و محبت نه از گستاخی و لاابالی الی آخره
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.