۴۲۸ بار خوانده شده
بخش ۱۱۷ - بیان مجاهد کی دست از مجاهده باز ندارد اگر چه داند بسطت عطاء حق را کی آن مقصود از طرف دیگر و به سبب نوع عمل دیگر بدو رساند کی در وهم او نبوده باشد او همه وهم و اومید درین طریق معین بسته باشد حلقهٔ همین در میزند بوک حق تعالی آن روزی را از در دیگر بدو رساند کی او آن تدبیر نکرده باشد و یرزقه من حیث لا یحتسب العبد یدبر والله یقدر و بود کی بنده را وهم بندگی بود کی مرا از غیر این در برساند اگر چه من حلقهٔ این در میزنم حق تعالی او را هم ازین در روزی رساند فیالجمله این همه درهای یکی سرایست مع تقریره
یا دَرین رَهْ آیَدَم آن کامِ من
یا چو باز آیم زِ رَهْ سویِ وَطَن
بوک موقوف است کامَم بر سَفَر
چون سَفَر کردم بِیابَم در حَضَر
یار را چندین بِجویَم جِدّ و چُست
که بِدانَم که نمیبایَسْت جُست
آن مَعیَّت کِی رَوَد در گوشِ من؟
تا نگردم گِرْدِ دَورانِ زَمَن؟
کِی کُنم من از مَعیَّت فَهْمِ راز
جُز که از بَعدِ سَفَرهایِ دراز؟
حَقْ مَعیَّت گفت و دل را مُهْر کرد
تا که عکس آید به گوشِ دلْ نه طَرْد
چون سَفَرها کرد و دادِ راه داد
بَعد از آن مُهر از دلِ او بَر گُشاد
چون خَطایَیْن آن حِسابِ با صَفا
گَردَدَش روشنْ زِ بعد دو خَطا
بَعد از آن گوید اگر دانِسْتَمی
این مَعَیَّت را که او را جُسْتَمی
دانشِ آن بود موقوفِ سَفَر
نایَد آن دانشْ به تیزیِّ فِکَر
آن چُنان که وَجْهِ وامِ شیخ بود
بَسته و موقوفِ گریهیْ آن وجود
کودکِ حَلْوایییی بِگْریست زار
توخْته شُد وامِ آن شیخِ کِبار
گفته شُد آن داستانِ مَعْنوی
پیش ازین اَنْدَر خِلالِ مَثْنوی
در دِلَت خَوْف اَفْکَنَد از موضِعی
تا نباشد غیرِ آنَت مَطْمَعی
در طَمَع فایِدِهٔ دیگر نَهَد
وان مُرادَت از کسی دیگر دَهَد
ای طَمَع دَر بَسته در یک جایِ سخت
کآیَدَم میوه از آن عالیدرخت
آن طَمَع زان جا نخواهد شُد وَفا
بَلْ زِ جایِ دیگر آید آن عَطا
آن طَمَع را پَس چرا در تو نَهاد
چون نَخواسْتَت زان طَرَف آن چیز داد؟
از برایِ حِکْمَتیّ و صَنْعَتی
نیز تا باشد دِلَت در حیرتی
تا دِلَت حیران بُوَد ای مُسْتَفید
که مُرادم از کجا خواهد رَسید؟
تا بِدانی عَجْزِ خویش و جَهْلِ خویش
تا شود ایقانِ تو در غَیبْ بیش
هم دِلَت حیران بُوَد در مُنْتَجَع
که چه رویانَد مُصَرِّف زین طَمَع؟
طَمْع داری روزییی در دَرْزییی
تا زِ خَیّاطی بَری زَرْ تا زییی
رِزْقِ تو در زَرگَری آرَد پَدید
که زِ وهمت بود آن مَکْسَب بَعید
پَس طَمَع در دَرْزییی بَهْرِ چه بود
چون نخواست آن رِزْق زان جانِب گُشود؟
بَهْرِ نادِرْ حِکْمَتی در عِلْمِ حَق
که نِبِشْت آن حُکْم را در ما سَبَق
نیز تا حیران بُوَد اَنْدیشهاَت
تا که حیرانی بُوَد کل پیشهاَت
یا وصالِ یار زین سَعیَم رَسَد
یا زِ راهی خارج از سَعیِ جَسَد
من نگویم زین طَریق آید مُراد
میطَپَم تا از کجا خواهد گُشاد
سَربُریده مُرغ هر سو میفُتَد
تا کدامین سو رَهَد جان از جَسَد
یا مُرادِ من بَرآیَد زین خُروج
یا زِ بُرجی دیگر از ذاتُ الْبُروج
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
یا چو باز آیم زِ رَهْ سویِ وَطَن
بوک موقوف است کامَم بر سَفَر
چون سَفَر کردم بِیابَم در حَضَر
یار را چندین بِجویَم جِدّ و چُست
که بِدانَم که نمیبایَسْت جُست
آن مَعیَّت کِی رَوَد در گوشِ من؟
تا نگردم گِرْدِ دَورانِ زَمَن؟
کِی کُنم من از مَعیَّت فَهْمِ راز
جُز که از بَعدِ سَفَرهایِ دراز؟
حَقْ مَعیَّت گفت و دل را مُهْر کرد
تا که عکس آید به گوشِ دلْ نه طَرْد
چون سَفَرها کرد و دادِ راه داد
بَعد از آن مُهر از دلِ او بَر گُشاد
چون خَطایَیْن آن حِسابِ با صَفا
گَردَدَش روشنْ زِ بعد دو خَطا
بَعد از آن گوید اگر دانِسْتَمی
این مَعَیَّت را که او را جُسْتَمی
دانشِ آن بود موقوفِ سَفَر
نایَد آن دانشْ به تیزیِّ فِکَر
آن چُنان که وَجْهِ وامِ شیخ بود
بَسته و موقوفِ گریهیْ آن وجود
کودکِ حَلْوایییی بِگْریست زار
توخْته شُد وامِ آن شیخِ کِبار
گفته شُد آن داستانِ مَعْنوی
پیش ازین اَنْدَر خِلالِ مَثْنوی
در دِلَت خَوْف اَفْکَنَد از موضِعی
تا نباشد غیرِ آنَت مَطْمَعی
در طَمَع فایِدِهٔ دیگر نَهَد
وان مُرادَت از کسی دیگر دَهَد
ای طَمَع دَر بَسته در یک جایِ سخت
کآیَدَم میوه از آن عالیدرخت
آن طَمَع زان جا نخواهد شُد وَفا
بَلْ زِ جایِ دیگر آید آن عَطا
آن طَمَع را پَس چرا در تو نَهاد
چون نَخواسْتَت زان طَرَف آن چیز داد؟
از برایِ حِکْمَتیّ و صَنْعَتی
نیز تا باشد دِلَت در حیرتی
تا دِلَت حیران بُوَد ای مُسْتَفید
که مُرادم از کجا خواهد رَسید؟
تا بِدانی عَجْزِ خویش و جَهْلِ خویش
تا شود ایقانِ تو در غَیبْ بیش
هم دِلَت حیران بُوَد در مُنْتَجَع
که چه رویانَد مُصَرِّف زین طَمَع؟
طَمْع داری روزییی در دَرْزییی
تا زِ خَیّاطی بَری زَرْ تا زییی
رِزْقِ تو در زَرگَری آرَد پَدید
که زِ وهمت بود آن مَکْسَب بَعید
پَس طَمَع در دَرْزییی بَهْرِ چه بود
چون نخواست آن رِزْق زان جانِب گُشود؟
بَهْرِ نادِرْ حِکْمَتی در عِلْمِ حَق
که نِبِشْت آن حُکْم را در ما سَبَق
نیز تا حیران بُوَد اَنْدیشهاَت
تا که حیرانی بُوَد کل پیشهاَت
یا وصالِ یار زین سَعیَم رَسَد
یا زِ راهی خارج از سَعیِ جَسَد
من نگویم زین طَریق آید مُراد
میطَپَم تا از کجا خواهد گُشاد
سَربُریده مُرغ هر سو میفُتَد
تا کدامین سو رَهَد جان از جَسَد
یا مُرادِ من بَرآیَد زین خُروج
یا زِ بُرجی دیگر از ذاتُ الْبُروج
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره
گوهر بعدی:بخش ۱۱۸ - حکایت آن شخص کی خواب دید کی آنچ میطلبی از یسار به مصر وفا شود آنجا گنجیست در فلان محله در فلان خانه چون به مصر آمد کسی گفت من خواب دیدهایم کی گنجیست به بغداد در فلان محله در فلان خانه نام محله و خانهٔ این شخص بگفت آن شخص فهم کرد کی آن گنج در مصر گفتن جهت آن بود کی مرا یقین کنند کی در غیر خانهٔ خود نمیباید جستن ولیکن این گنج یقین و محقق جز در مصر حاصل نشود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.