۴۷۹ بار خوانده شده

بخش ۱۰۴ - بیان استمداد عارف از سرچشمهٔ حیات ابدی و مستغنی شدن او از استمداد و اجتذاب از چشمه‌های آبهای بی‌وفا کی علامة ذالک التجافی عن دار الغرور کی آدمی چون بر مددهای آن چشمه‌ها اعتماد کند در طلب چشمهٔ باقی دایم سست شود کاری ز درون جان تو می‌باید کز عاریه‌ها ترا دری نگشاید یک چشمهٔ آب از درون خانه به زان جویی که آن ز بیرون آید

حَبَّذا کاریزِ اَصْلِ چیزها
فارِغَت آرَد ازین کاریزها

تو زِ صد یَنْبوعْ شَربَت می‌کَشی
هرچه زان صد کَم شود کاهَدْ خَوشی

چون بِجوشید از دَرونْ چَشمه‌یْ سَنی
زِ اسْتِراقِ چَشمه‌ها گَردی غَنی

قُرَّةُالْعَیْنَت چو ز آب و گِل بُوَد
راتِبه‌یْ این قُرَّه دَردِ دل بُوَد

قَلْعه را چون آب آید از بُرون
در زمانِ اَمْن باشد بر فُزون

چون که دُشمنْ گِرْدِ آن حَلْقه کُند
تا که اَنْدَر خونَشانْ غَرقه کُند

آبِ بیرون را بِبُرَّند آن سِپاه
تا نباشد قَلْعه را زان‌ها پَناه

آن زمان یک چاهِ شوری از دَرون
بِهْ زِ صد جَیْحونِ شیرین از بُرون

قاطِعُ الاَسْباب و لشکرهایِ مرگ
هَمچو دِیْ آید به قَطْع شاخ و بَرگ

در جهانْ نَبْوَد مَدَدْشان از بهار
جُز مگر در جانْ بهارِ رویِ یار

زان لَقَب شُد خاک را دارُ الْغُرور
کو کَشَد پا را سِپَس یَوْمَ الْعُبور

پیش از آن بر راست و بر چَپ می‌دَوید
که بِچینَم دَردِ تو چیزی نَچید

او بِگُفتی مَر تورا وَقتِ غَمان
دور از تو رَنج و دَه کُه در میان

چون سپاهِ رَنج آمد بَستْ دَم
خود نمی‌گوید تورا من دیده‌ام

حَق پِیِ شَیْطانْ بِدین سان زَد مَثَل
که تورا در رَزْم آرَد با حِیَل

که تورا یاری دَهَم من با تواَم
در خَطَرها پیش تو من می‌دَوَم

اِسْپَرَت باشم گَهِ تیرِ خَدَنْگ
مَخْلَصِ تو باشم اَنْدَر وَقتِ تَنگ

جانْ فِدایِ تو کُنم در اِنْتِعاش
رُستمی شیری هَلا مَردانه باش

سویِ کُفرَش آوَرَد زین عِشْوه‌ها
آن جَوالِ خُدعه و مَکْر و دَها

چون قَدَم بِنْهاد در خَنْدَق فُتاد
او به قاهاقاهِ خنده لَب گُشاد

هی بیا من طَمْع‌ها دارم زِ تو
گویَدَش رو رو که بیزارم زِ تو

تو نَتَرسیدی زِ عَدلِ کِردگار
من هَمی‌تَرسَم دو دست از من بِدار

گفت حَقْ خود او جُدا شُد از بِهی
تو بِدین تَزویرها هم کِی رَهی؟

فاعِل و مَفْعول در روزِ شُمار
روسیاهَند و حَریفِ سَنگْسار

رَهْ زَده وْ رَهْ‌ زن یَقین در حُکْم و داد
در چَهِ بُعدَند و در بِئْسَ الْمِهاد

گول را و غول را کو را فَریفت
از خَلاص و فَوْز می‌باید شِکیفت

هم خَر و خَرگیر این جا در گِل اَند
غافِل اَند این‌جا و آن‌جا آفِل اَند

جُز کسانی را که وا گردند از آن
در بهارِ فَضْلْ آیَند از خَزان

توبه آرَند و خدا توبه ‌پَذیر
اَمْرِ او گیرند و او نِعْمَ الاَمیر

چون بَر آرَند از پَشیمانی حَنین
عَرشْ لَرْزَد از اَنینُ الْمُذْنِبین

آن‌چُنان لَرْزَد که مادر بر وَلَد
دَستَشان گیرد به بالا می‌کَشَد

کِی خُداتان وا خَریده از غُرور
نَکْ ریاضِ فَضْل و نَکْ رَبِّ غَفور

بَعد ازینْتان بَرگ و رِزْقِ جاوْدان
از هوایِ حَقْ بُوَد نَز ناوْدان

چون که دریا بر وَسایِط رَشک کرد
تشنه چون ماهی به تَرکِ مَشک کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰۳ - حکایت آن پادشاه و وصیت کردن او سه پسر خویش را کی درین سفر در ممالک من فلان جا چنین ترتیب نهید و فلان جا چنین نواب نصب کنید اما الله الله به فلان قلعه مروید و گرد آن مگردید
گوهر بعدی:بخش ۱۰۵ - روان شدن شه‌زادگان در ممالک پدر بعد از وداع کردن ایشان شاه را و اعادت کردن شاه وقت وداع وصیت را الی آخره
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.