۳۳۷ بار خوانده شده

بخش ۹۹ - دیدن خوارزمشاه رحمه الله در سیران در موکب خود اسپی بس نادر و تعلق دل شاه به حسن و چستی آن اسپ و سرد کردن عمادالملک آن اسپ را در دل شاه و گزیدن شاه گفت او را بر دید خویش چنانک حکیم رحمةالله علیه در الهی‌نامه فرمود چون زبان حسد شود نخاس یوسفی یابی از گزی کرباس از دلالی برادران یوسف حسودانه در دل مشتریان آن چندان حسن پوشیده شد و زشت نمودن گرفت کی و کانوا فیه من الزاهدین

بود امیری را یکی اَسْبی گُزین
در گَله‌یْ سُلطان نَبودَش یک قَرین

او سَواره گشت در موکِبْ بگاه
ناگهان دید اسپ را خوارَزْمشاه

چَشمِ شَهْ را فَرّ و رنگِ او رُبود
تا به رَجْعَت چَشمِ شَهْ با اسب بود

بر هر آن عُضوَش که اَفْکَندی نَظَر
هر یَکَش خوش‌تَر نِمودی زان دِگَر

غیرِ چُستیّ و گَشیّ و رَوْحَنَت
حَقْ برو اَفْکَنده بُد نادِر صِفَت

پَس تَجَسُّس کرد عقلِ پادشاه
کین چه باشد که زَنَد بر عقلْ راه؟

چَشمِ من پُرَّست و سیراست و غَنی
از دو صد خورشید دارد روشنی

ای رُخِ شاهانْ بَرِ من بَیْذَقی
نیمْ اَسبَم دَر رُبایَد بی حَقی؟

جادویی کرده‌ست جادو آفرین
جَذْبه باشد آن نه خاصیّات این

فاتِحه خوانْد و بَسی لا حَوْل کرد
فاتِحَه‌ش در سینه می‌اَفْزود دَرد

زان که او را فاتِحه خود می‌کَشید
فاتِحه در جَرّ و دَفْع آمد وَحید

گر نِمایَد غیر هم تَمْویهِ اوست
وَرْ رَوَد غیر از نَظَر تَنْبیهِ اوست

پَس یَقین گَشتَش که جَذْبه زان سَری‌ست
کارِ حَقْ هر لحظه نادِرآوَری‌ست

اسبِ سنگین گاوِ سنگینْ زِ ابْتِلا
می‌شود مَسْجود از مَکْرِ خدا

پیش کافِر نیست بُت را ثانی‌یی
نیست بُت را فَرّ و نه روحانی‌یی

چیست آن جاذِبْ نَهان اَنْدَر نَهان
در جهان تابیده از دیگر جهان؟

عقلْ مَحْجوب است و جانْ هم زین کَمین
من نمی‌بینم تو می‌توانی بِبین

چون که خوارَمْشَه زِ سَیْران باز گشت
با خَواصِ مُلْکِ خود هَمْراز گشت

پَس به سَرهَنگان بِفَرمود آن زمان
تا بیارَند اسب را زان خانْدان

هَمچو آتش دَر رَسیدند آن گُروه
هَمچو پَشمی گشت امیرِ هَمچو کوه

جانَش از دَرد و غَبین تا لب رَسید
جُز عِمادُالْمُلْک زِنْهاری ندید

که عِمادُالْمُلْک بُد پایِ عَلَم
بَهْرِ هر مَظْلوم و هر مَقْتول غَم

مُحْترم‌تَر خود نَبُد زو سَروَری
پیشِ سُلطان بود چون پیغامبری

بی‌طَمَع بود او اَصیل و پارسا
رایِض و شبْ‌خیز و حاتِمْ در سَخا

بَسْ هُمایونْ‌رای و با تَدْبیر و راد
آزْموده رایِ او در هر مُراد

هم به بَذْلِ جانْ سَخیّ و هم به مال
طالِبِ خورشیدِ غَیبْ او چون هِلال

در امیری او غَریب و مُحْتَبِس
در صِفاتِ فَقر وخُلَّت مُلْتَبِس

بوده هر مُحتاج را هَمچون پدر
پیشِ سُلطانْ شافِع و دَفْعِ ضَرَر

مَر بَدان را سِتْر چون حِلْمِ خدا
خُلْقِ او بَرعکسِ خَلْقان و جُدا

بارها می‌شُد به سویِ کوهْ فَرد
شاه با صد لابِه او را دَفْع کرد

هر دَم اَرْ صد جُرم را شافِع شُدی
چَشمِ سُلطان را ازو شَرم آمدی

رفت او پیشِ عِمادُ الْمُلْکِ راد
سَر بِرِهنه کرد و بر خاکْ اوفْتاد

که حَرَم با هر چه دارم گو بگیر
تا بگیرد حاصِلَم را هر مُغیر

این یکی اَسب است جانم رَهْنِ اوست
گَر بَرَد مُردم یَقین ای خیرْدوست

گَر بَرَد این اسب را از دستِ من
من یَقین دانم نخواهم زیستن

چون خدا پیوستگی‌یی داده است
بر سَرَم مالْ ای مَسیحا زود دست

از زن و زَرّ و عَقارَم صَبر هست
این تَکَلُّف نیست نی تَزویری است

اَنْدَرین گر می‌نداری باوَرَم
اِمْتِحان کُن اِمْتِحان گفت و قَدَم

آن عِمادُالْمُلْکْ گِریانْ چَشمْ‌مال
پیشِ سُلطان دَر دَوید آشفته‌حال

لب بِبُست و پیشِ سُلطان ایستاد
راز گویان با خدا رَبُّ الْعِباد

ایستاده رازِ سُلطان می‌شَنید
وَنْدَرونْ اَنْدیشه‌اَش این می‌تَنید

کِی خداگَر آن جوان کَژْ رَفت راه
که نَشایَد ساختن جُز تو پَناه

تو از آنِ خود بِکُن از وِیْ مگیر
گَرچه او خواهد خَلاص از هر اسیر

زان که مُحتاجَند این خَلْقان همه
از گدایی گیر تا سُلطانْ همه

با حُضورِ آفتابِ با کَمال
رَهْنِمایی جُستن از شمع و ذُبال؟

با حُضورِ آفتابِ خوشْ‌َمَساغ
روشنایی جُستن از شمع و چراغ؟

بی‌گُمان تَرکِ اَدَب باشد زِ ما
کُفرِ نِعْمَت باشد و فِعْلِ هوا

لیکْ اَغْلَب هوش‌ها در اِفْتِکار
هَمچو خُفّاشند ظُلْمَت دوستْدار

در شب اَرْ خُفّاش کِرْمی می‌خَورَد
کِرْم را خورشیدِ جانْ می‌پَروَرَد

در شب اَرْ خُفّاش از کِرْمی‌ست مَست
کِرْم از خورشیدْ جُنبَنده شُده‌ست

آفتابی که ضیا زو می‌زَهَد
دُشمنِ خود را نَواله می‌دَهَد

لیکْ شَهْبازی که او خُفّاش نیست
چَشمِ بازش راست‌بین و روشنی‌ست

گَر به شب جویَد چو خُفّاش او نُمو
در اَدَب خورشیدْ مالَد گوشِ او

گویَدَش گیرم که آن خُفّاش لُد
عِلَّتی دارد ترا باری چه شُد؟

مالِشَت بِدْهَم به زَجْر از اِکْتِیاب
تا نَتابی سَر دِگَر از آفتاب؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۹۸ - توزیع کردن پای‌مرد در جملهٔ شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره
گوهر بعدی:بخش ۱۰۰ - ماخذهٔ یوسف صدیق صلوات‌الله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.