۳۵۲ بار خوانده شده

بخش ۹۷ - مثل دوبین هم‌چو آن غریب شهر کاش عمر نام کی از یک دکانش به سبب این به آن دکان دیگر حواله کرد و او فهم نکرد کی همه دکان یکیست درین معنی کی به عمر نان نفروشند هم اینجا تدارک کنم من غلط کردم نامم عمر نیست چون بدین دکان توبه و تدارک کنم نان یابم از همه دکان‌های این شهر و اگر بی‌تدارک هم‌چنین عمر نام باشم ازین دکان در گذرم محرومم و احولم و این دکان‌ها را از هم جدا دانسته‌ام

گَر عُمَر نامی تو اَنْدَر شهرِ کاش
کَسْ بِنَفروشَد به صد دانْگَت لَواش

چون به یک دُکان بِگُفتی عُمَّرَم
این عُمَر را نان فُروشید از کَرَم

او بگوید رو بِدان دیگر دُکان
زان یکی نانْ بِهْ کَزین پنجاه نان

گَر نَبودی اَحْوَل و اَنْدَر نَظَر
او بِگُفتی نیست دُکّانی دِگَر

پَس زَدی اِشْراقِ آن نااَحْوَلی
بر دلِ کاشی شُدی عُمَّرْ علی

این ازین جا گوید آن خَبّاز را
این عُمَر را نانْ فُروش ای نانْبا

چون شَنید او هم عُمَر نان دَرکَشید
پَس فِرستادَت به دُکّان بَعید

کین عُمَر را نان دِهْ ای اَنْبازِ من
راز یعنی فَهْم کُن ز آوازِ من

او هَمَت زان سو حَواله می‌کُند
هینِ عُمَر آمد که تا بر نان زَنَد

چون به یک دُکّان عُمَر بودی بُرو
در همه کاشان زِ نانْ مَحْروم شو

وَر به یک دُکّان علی گفتی بگیر
نان ازین جا بی‌حواله وْ بی‌زَحیر

اَحْوَلِ دو بین چو بی‌بَر شُد زِ نوش
اَحْوَلِ دَه بینی ای مادرْ فروش

اَنْدَرین کاشانِ خاکْ از اَحْوَلی
چون عُمَر می‌گَرد چو نَبْوی علی

هست اَحْوَل را دَرین ویرانه دَیْر
گوشه گوشه نَقْلِ نَو ای ثَمَّ خَیْر

وَر دو چَشمِ حَقْ شِناس آمد تورا
دوستْ پُر بین عَرصهٔ هر دو سَرا

وا رَهیدی از حَواله‌یْ جا به جا
اَنْدَرین کاشانِ پُر خَوْف و رَجا

اَنْدَرین جوغُنْچه دیدی یا شَجَر
هَمچو هر جو تو خیالَش ظَنْ مَبَر

که تورا از عَیْنِ این عکسِ نُقوش
حَقْ حقیقت گردد و میوه‌فُروش

چَشم ازین آبْ از حَوَل حُر می‌شود
عکس می‌بینَد سَبَد پُر می‌شود

پَس به مَعنی باغ باشد این نه آب
پَس مَشو عُریانْ چو بِلْقیس از حَباب

بارِ گوناگونْست بر پُشتِ خَران
هین به یک چوب این خَران را تو مَران

بر یکی خَرِ بار لَعْل و گوهراست
بر یکی خَر بارِ سنگ و مَرمَراست

بر همه جوها تو این حِکْمَت مَران
اَنْدَرین جو ماه بین عَکسَش مَخوان

آبِ خِضْراست این نه آبِ دام و دَد
هر چه اَنْدَر وِیْ نِمایَد حَق بُوَد

زین تَکِ جو ماه گوید من مَهَم
من نه عکسَم هم‌حَدیث و هَمرَهم

اَنْدَرین جو آنچه بر بالاست هست
خواه بالا خواه در وِی دار دَست

از دِگَر جوها مگیر این جوی را
ماه دان این پَرتوِ مَه‌ روی را

این سُخَن پایان ندارد آن غَریب
بَسْ گِریست از دَردِ خواجه شُد کَئیب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۹۶ - باخبر شدن آن غریب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعویل بر عطای مخلوق و یاد نعمتهای حق کردنش و انابت به حق از جرم خود ثم الذین کفروا بربهم یعدلون
گوهر بعدی:بخش ۹۸ - توزیع کردن پای‌مرد در جملهٔ شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.