۳۱۹ بار خوانده شده

بخش ۸۱ - حکایت اشتر و گاو و قج که در راه بند گیاه یافتند هر یکی می‌گفت من خورم

اُشتُر و گاو و قُچی در پیشِ راه
یافتند اَنْدَر رَوِش بَندی گیاه

گفت قُچ بَخْش اَرْ کُنیم این را یَقین
هیچ کَس از ما نگردد سیر ازین

لیکْ عُمرِ هرکِه باشد بیش تَر
این عَلَف اوراست اولی گو بِخَور

که اَکابِر را مُقَدَّم داشتن
آمده‌ست از مُصْطَفی اَنْدَر سُنَن

گَرچه پیران را دَرین دورِ لِئام
در دو موضِع پیش می‌دارند عام

یا در آن لوتی که آن سوزان بُوَد
یا بر آن پُلْ کَزْ خَلَل ویران بُوَد

خِدمَتِ شیخی بزرگی قایِدی
عامْ نارَد بی‌قَرینه‌یْ فاسِدی

خیرَشان این است چِه بْوَد شَرَّشان؟
قُبْحَشان را باز دان از فَرَّشان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
گوهر بعدی:بخش ۸۲ - مثل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.