۴۷۰ بار خوانده شده

بخش ۷۶ - معجزهٔ هود علیه‌السلام در تخلص مؤمنان امت به وقت نزول باد

مؤمنان از دستِ بادِ ضایِره
جُمله بِنْشَستند اَنْدَر دایره

بادْ طوفان بود و کَشتی لُطْفِ هو
بَسْ چُنین کَشتیّ و طوفان دارد او

پادشاهی را خدا کَشتی کُند
تا به حِرْصِ خویشْ بر صَف‌ها زَنَد

قَصْدِ شَهْ آن نه که خَلْق ایمِن شوند
قَصْدَش آن که مُلْک گردد پایْ‌بَند

آن خَرآسی می‌دَوَد قَصْدَش خَلاص
تا بِیابَد او زِ زَخْمْ آن دَمْ مَناص

قَصْدِ او آن نه که آبی بَرکَشَد
یاکه کُنْجِد را بِدان روغن کُند

گاوْ بِشْتابَد زِ بیمِ زَخْمِ سخت
نه برایِ بُردنِ گَردون و رَخْت

لیکْ دادَش حَقْ چُنین خَوْفِ وَجَع
تا مَصالِح حاصِل آید در تَبَع

هم‌چُنان هر کاسِبی اَنْدَر دُکان
بَهرِ خود کوشَد نه اِصْلاحِ جهان

هر یکی بر دَردْ جویَد مَرهَمی
در تَبَع قایِم شُده زین عالَمی

حَقْ سُتونِ این جهانْ از تَرسْ ساخت
هر یکی از تَرسْ جانْ در کارْ باخت

حَمْدْ ایزد را که تَرسی را چُنین
کرد او مِعْمار و اِصْلاحِ زمین

این همه تَرسَنده‌اَند از نیک و بَد
هیچ تَرسَنده نَتَرسَد خود زِ خَود

پَسْ حقیقت بر همه حاکِمْ کسی‌ست
که قَریب است او اگر مَحْسوس نیست

هستْ او مَحْسوس اَنْدَر مَکْمَنی
لیکْ مَحْسوسِ حِسِ این خانه نی

آن حِسی که حَقْ بر آن حِسْ مُظْهَراست
نیست حِسِّ این جهان آن دیگراست

حِسِّ حیوان گَر بِدیدی آن صُوَر
بایَزیدِ وَقت بودی گاو و خَر

آن کِه تَن را مَظْهَر هر روح کرد
وان کِه کَشتی را بُراقِ نوح کرد

گَر بخواهد عینِ کَشتی را به خو
او کُند طوفانِ تو ای نورْجو

هر دَمَت طوفان و کَشتی ای مُقِل
با غَم و شادیْت کرد او مُتَّصِل

گَر نَبینی کَشتی و دریا به پیش
لَرْزها بین در همه اَجْزایِ خویش

چون نَبینَد اَصْلِ تَرسَش را عُیون
تَرس دارد از خیالِ گونه‌گون

مُشت بر اَعْمی زَنَد یک جِلْفِ مَست
کورْ پِنْدارَد لَگَدزن اُشتُراست

زان که آن دَمْ بانگِ اُشتُر می‌شَنید
کور را گوش است آیینه نه دید

باز گوید کور نه این سنگ بود
یا مگر از قُبّه‌یی پُر طَنْگ بود؟

این نبود و او نبود و آن نبود
آن کِه او تَرس آفرید این‌ها نِمود

تَرس و لَرْزه باشد از غیری یَقین
هیچ کَس از خود نَتَرسَد ای حَزین

آن حَکیمَکْ وَهْم خوانَد تَرس را
فَهْمْ کَژْ کرده‌ست او این دَرس را

هیچ وَهْمی بی‌حقیقت کِی بَوَد؟
هیچ قَلْبی بی‌صَحیحی کیِ رَوَد؟

کِی دروغی قیمَت آرَد بی زِ راست؟
در دو عالَمْ هر دروغ از راستْ خاست

راست را دید او رَواجیّ و فُروغ
بر امیدِ آن رَوان کرد او دُروغ

ای دُروغی که زِ صِدْقَت این نَواست؟
شُکرِ نِعْمَت گو مَکُن اِنْکارِ راست

از مُفَلْسِف گویم و سودایِ او
یا زِ کَشتی‌ها و دریاهایِ او

بَلْ زِ کَشتی هاش کان پَندِ دل است
گویم از کُل جُزو در کُلْ داخل است

هر وَلی را نوح و کَشتیبانْ شِناس
صُحبَتِ این خَلْق را طوفانْ شِناس

کَم گُریز از شیر و اَژدَرهایِ نَر
ز آشنایان و زِ خویشان کُن حَذَر

در تَلاقی روزگارَت می‌بَرَند
یادهاشانْ غایِبی‌اَت می‌چَرَند

چون خَرِ تشنه خیالِ هر یکی
از قِفِ تَنْ فِکر را شَربَت‌مَکی

نَشْف کرد از تو خیالِ آن وُشات
شَبْنَمی که داری از بَحْرُ الْحَیات

پَس نِشانِ نَشْفِ آب اَنْدَر غُصون
آن بُوَد کان می‌نَجُنبَد در رُکون

عُضوِ حُرْ شاخِ تَر و تازه بُوَد
می‌کَشی هر سو کَشیده می‌شود

گَر سَبَد خواهی توانی کَردَنَش
هم توانی کرد چَنْبَر گَردَنَش

چون شُد آن ناشِفْ زِ نَشْفِ بیخ خَود
نایَد آن سویی که اَمرَش می‌کَشَد

پَس بِخوان قاموا کُسالی از نُبی
چون نَیابَد شاخْ از بیخَش طِبی

آتشین است این نِشان کوتَه کُنم
بر فَقیر و گنج و اَحْوالَش زَنَم

آتشی دیدی که سوزَد هر نِهال؟
آتشِ جانْ بین کَزو سوزَد خیال

نه خیال و نه حقیقت را اَمان
زین چُنین آتش که شُعله زد زِ جان

خَصْمِ هر شیر آمد و هر روبَهْ او
کُلُّ شَیْءٍ هالِکْ اِلّا وَجْهَهُ

در وجوهِ وَجْهِ او رو خَرجْ شو
چون اَلِفْ در بِسْم دَر رَو دَرْج شو

آن اَلِفْ در بِسْمْ پنهان کرد ایست
هست او در بِسْم و هم در بِسْم نیست

هم‌چُنین جُملهٔ حُروفِ گشته مات
وَقتِ حَذفِ حَرفْ از بَهرِ صِلات

او صِلَه‌ست و بیّ و سین زو وَصْل یافت
وَصْلِ بیّ و سینْ اَلِف را بَر نَتافت

چون که حَرفی بَرنَتابَد این وِصال
واجِب آید که کُنم کوتَهْ مَقال

چون یکی حَرفی فِراقِ سین و بیست
خامُشی این جا مُهم‌تَرواجِبی ست

چون الف از خود فنا شد مکتنف
بی و سین بی او همی‌گویند الف

ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ بی وِیْ است
هم‌چُنین قالَ اللهْ از صَمْتَش بِجَست

تا بُوَد دارو ندارد او عَمَل
چون که شُد فانی کُند دَفْعِ عِلَل

گَر شود بیشه قَلَم دریا مِداد
مَثْنوی را نیست پایانی امید

چارچوب خشت‌زن تا خاک هست
می‌دهد تقطیع شعرش نیز دست

چون نَمانَد خاک و بودَش جَفْ کُند
خاک سازد بَحْرِ او چون کَفْ کُند

چون نَمانَد بیشه و سَر دَر کَشَد
بیشه‌ها از عینِ دریا سَر کَشَد

بَهرِ این گفت آن خداوندِ فَرَج
حَدِّثوا عَنْ بَحْرِنا اِذْ لا حَرَجْ

باز گرد از بَحْر و رو در خُشک نِهْ
هم زِ لُعْبَت گو که کودک‌راست بِهْ

تا زِ لُعْبَت اندک اندک در صِبا
جانْش گردد با یَمِ عقلْ آشنا

عقل از آن بازی هَمی‌یابَد صَبی
گَرچه با عقل است در ظاهِر اَبی

کودکِ دیوانه بازی کِی کُند؟
جُزو باید تا که کُل را فَی کُند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷۵ - حکمت در انی جاعل فی الارض خلیفة
گوهر بعدی:بخش ۷۷ - رجوع کردن به قصهٔ قبه و گنج
نظرها و حاشیه ها
رضا
۱۴۰۱/۱/۱۶ ۱۰:۳۳

یادهاشان غایبی ات می چرند

گوهرین: با سلام و احترام و تشکر از حسن توجه شما. اصلاح شد.