۶۴۹ بار خوانده شده

بخش ۷۲ - جواب گفتن مرید و زجر کردن مرید آن طعانه را از کفر و بیهوده گفتن

بانگ زد بر وِیْ جوان و گفت بَس
روزِ روشنْ از کجا آمد عَسَس؟

نورِ مَردانْ مَشرق و مَغرب گرفت
آسْمان‌ها سَجْده کردند از شِگِفت

آفتابِ حَقْ بر آمَد از حَمَل
زیرِ چادَر رفت خورشید از خَجَل

تُرَّهاتِ چون تو اِبْلیسی مرا
کِی بِگَردانَد ز خاکِ این سَرا؟

من به بادی نامَدَم هَمچون سَحاب
تا بِگَردی بازْ گردم زین جَناب

عِجْلْ با آن نور شُد قِبْلهٔ کَرَم
قِبْله‌بی آن نور شُد کُفر و صَنَم

هست اِباحَت کَزْ هوا آمد ضَلال
هست اِباحَت کَزْ خدا آمد کَمال

کُفْرْ ایمان گشت و دیوْ اسلام یافت
آن طَرَف کان نورِ بی‌اندازه تافت

مَظْهَرِ عِزّاست و مَحْبوبِ به حَق
از همه کَرّوبیانْ بُرده سَبَق

سَجْده آدم را بَیانِ سَبْقِ اوست
سَجْده آرَد مَغْز را پیوست پوست

شَمعِ حَق را پُف کُنی تو ای عَجوز؟
هم تو سوزی هم سَرَت ای گَنْده‌پوز

کِی شود دریا زِ پوزِ سگْ نَجِس؟
کِی شود خورشید از پُفْ مُنْطَمِس؟

حُکْمْ بر ظاهِر اگر هم می‌کُنی
چیست ظاهِرتَر بِگو زین روشنی؟

جُمله ظاهِرها به پیشِ این ظُهور
باشد اَنْدَر غایَتِ نَقْص و قُصور

هر کِه بر شمعِ خدا آرَد پُفو
شمعْ کِی میرَد بِسوزَد پوزِ او

چون تو خُفّاشان بَسی بینَند خواب
کین جهان مانَد یَتیم از آفتاب

موج‌هایِ تیزِ دریاهایِ روح
هست صد چندان که بُد طوفانِ نوح

لیکْ اَنْدَر چَشمِ کَنْعان مویْ رُست
نوح و کَشتی را بِهِشت و کوه جُست

کوه و کَنْعان را فُرو بُرد آن زمان
نیمْ موجی تا به قَعْرِ اِمْتِهان

مَهْ فَشانَد نور و سگْ وَعْ وَعْ کُند
سگْ زِ نورِ ماهْ کِی مَرتَع کُند؟

شبْ رُوان و هَمرَهانِ مَهْ به تَگ
تَرکِ رفتن کِی کُنند از بانگِ سگ؟

جُزو سویِ کُلْ دَوانْ مانندِ تیر
کِی کُند وَقْف از پِیِ هر گَنْده‌پیر؟

جانِ شَرع و جانِ تَقْوی عارف است
مَعْرِفَتْ مَحْصولِ زُهْدِ سالِف است

زُهْد اَنْدَر کاشتنْ کوشیدن است
مَعْرِفَت آن کِشت را روییدن است

پَس چو تَنْ باشد جِهاد و اِعْتِقاد
جانِ این کِشتن نَبات است و حَصاد

اَمْرِ مَعْروفْ او و هم مَعْروف اوست
کاشِفِ اَسْرار و هم مَکْشوفْ اوست

شاهِ امروزینه و فردایِ ماست
پوستْ بَنده‌یْ مَغْزِ نَغْزَش دایماست

چون اَنَا الْحَق گفت شیخ و پیش بُرد
پَس گِلویِ جُمله کوران را فَشُرد

چون اَنایِ بَنده لا شُد از وجود
پَس چه مانَد تو بِیَندیش ای جَحود؟

گَر تورا چَشمی‌ست بُگْشا در نِگَر
بَعدِ لا آخِر چه می‌مانَد دِگَر؟

ای بُریده آن لب و حَلْق و دَهان
که کُند تُفْ سویِ مَهْ یا آسْمان

تُف به رویَش باز گردد بی‌شَکی
تُفْ سویِ گَردون نَیابَد مَسْلَکی

تا قیامَت تُف بَرو بارَد زِ رَب
هَمچو تَبَّتْ بر رَوانِ بولَهَب

طَبْل و رایَت هست مُلْکِ شهریار
سگ کسی که خوانْد او را طَبْل‌خوار

آسْمان‌ها بَندهٔ ماهِ وِیْ‌اَند
شَرق و مَغربْ جُمله نان خواهِ وِی‌ْاَند

زان که لَوْلاک است بر توقیع او
جُمله در اِنْعام و در توزیعِ او

گَر نبودی او نَیابیدی فَلَک
گَردش و نور و مَکانیِّ مَلَک

گَر نبودی او نَیابیدی بِحار
هَیْبَت و ماهیّ و دُرِّ شاهْوار

گَر نبودی او نَیابیدی زمین
در دَرونه گنج و بیرونْ یاسَمین

رِزْق‌ها هم رِزْق‌خوارانِ وِیْ‌اَنْد
میوه‌ها لَب‌خُشکِ بارانِ وِیْ‌اَند

هین که مَعْکوس است در اَمْر این گِرِه
صَدْقه‌بَخشِ خویش را صَدْقه بِدِه

از فَقیرَسْتَت همه زَرّ و حَریر
هین غَنی رادِهْ زکاتی ای فَقیر

چون تو ننگی جفت آن مقبول‌روح
چون عِیالِ کافِر اَنْدَر عَقدِ نوح

گر نبودی نسبت تو زین سرا
پاره‌پاره کَردَمی این دَمْ تورا

دادمی آن نوح را از تو خلاص
تا مُشَرَّف گَشتَمی من در قِصاص

لیک با خانهٔ شهنشاه زمن
این چُنین گُستاخی‌یی نایَد زِ من

رو دعا کن که سگ این موطنی
وَرْنه اکنون کَردَمی من کَردنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷۱ - پرسیدن آن وارد از حرم شیخ کی شیخ کجاست کجا جوییم و جواب نافرجام گفتن حرم
گوهر بعدی:بخش ۷۳ - واگشتن مرید از وثاق شیخ و پرسیدن از مردم و نشان دادن ایشان کی شیخ به فلان بیشه رفته است
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.