۳۹۰ بار خوانده شده
گفت قاضی صوفیا خیره مَشو
یک مِثالی در بَیانِ این شِنو
همچُنان که بیقَراری عاشقان
حاصِل آمد از قَرارِ دِلْسِتان
او چو کُهْ در ناز ثابت آمده
عاشقانْ چون بَرگها لَرْزان شُده
خَندهٔ او گِریهها اَنْگیخته
آبِ رویَشْ آبِ روها ریخته
این همه چون و چگونه چون زَبَد
بر سَرِ دریایِ بیچون میطَپَد
ضِدّ و نِدَّش نیست در ذات و عَمَل
زان بِپوشیدند هستیها حُلَل
ضد ضد را بود و هستی کی دهد
بَلْک ازو بُگْریزد و بیرون جَهَد
ند چه بود مثل مثل نیک و بد
مِثلْ مِثْلِ خویشتن را کِی کُند؟
چونک دو مثل آمدند ای متقی
این چه اَوْلیتَر از آن در خالِقی؟
بر شمار برگ بستان ند و ضد
چون کَفی بر بَحْرِ بیضِدّ است و نِدّ
بیچگونه بین تو برد و مات بحر
چون چگونه گُنجَد اَنْدَر ذاتِ بَحْر؟
کمترین لعبت او جان تست
این چگونه وْ چونِ جانْ کِی شُد دُرُست؟
پس چنان بحری که در هر قطر آن
از بَدَن ناشیتَر آمد عقل و جان
کی بگنجد در مضیق چند و چون
عقلِ کُلّ آن جاست از لا یَعْلَمون
عقل گوید مر جسد را که ای جماد
بوی بُردی هیچ ازان بَحْرِ مَعاد؟
جسم گوید من یقین سایهٔ توم
یاری از سایه کِه جویَد جانِ عَم؟
عقل گوید کین نه آن حیرت سراست
که سِزا گُستاختَر از ناسِزاست؟
اندرینجا آفتاب انوری
خِدمَتِ ذَرّه کُند چون چاکَری
شیر این سو پیش آهو سر نهد
باز این جا نَزدِ تیهو پَر نَهَد
این تو را باور نیاید مصطفی
چون زِ مِسْکینان هَمیجویَد دُعا؟
گر بگویی از پی تعلیم بود
عینِ تَجْهیل از چه رو تَفْهیم بود؟
بلک میداند که گنج شاهوار
در خَرابیها نَهَد آن شهریار
بدگمانی نعل معکوس ویست
گَرچه هر جُزویش جاسوسِ وِیْ است
بل حقیقت در حقیقت غرقه شد
زین سَبَب هفتاد بَلْ صد فِرقه شُد
با تو قلماشیت خواهم گفت هان
صوفیا خوش پَهْن بُگْشا گوشِ جان
مر ترا هم زخم که آید ز آسمان
مُنْتَظِر میباش خِلْعَت بَعد از آن
آن قَفا دیدی، صَفا را هم ببین
گِردْران با گردن آمد اِی اَمین
کو نه آن شاهست کت سیلی زند
پَس نَبَخشَد تاج و تَختِ مُستَنَد
جمله دنیا را پر پشه بها
سیلییی را رِشْوَتِ بیمُنْتَها
گردنت زین طوق زرین جهان
چُست در دُزد و زِ حَقْ سیلی سِتان
آن قفاها که انبیا برداشتند
زان بَلا سَرهایِ خود اَفْراشتند
لیک حاضر باش در خود ای فتی
تا به خانه او بِیابَد مَر تورا
ورنه خلعت را برد او باز پس
که نیابیدم به خانهش هیچ کَس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
یک مِثالی در بَیانِ این شِنو
همچُنان که بیقَراری عاشقان
حاصِل آمد از قَرارِ دِلْسِتان
او چو کُهْ در ناز ثابت آمده
عاشقانْ چون بَرگها لَرْزان شُده
خَندهٔ او گِریهها اَنْگیخته
آبِ رویَشْ آبِ روها ریخته
این همه چون و چگونه چون زَبَد
بر سَرِ دریایِ بیچون میطَپَد
ضِدّ و نِدَّش نیست در ذات و عَمَل
زان بِپوشیدند هستیها حُلَل
ضد ضد را بود و هستی کی دهد
بَلْک ازو بُگْریزد و بیرون جَهَد
ند چه بود مثل مثل نیک و بد
مِثلْ مِثْلِ خویشتن را کِی کُند؟
چونک دو مثل آمدند ای متقی
این چه اَوْلیتَر از آن در خالِقی؟
بر شمار برگ بستان ند و ضد
چون کَفی بر بَحْرِ بیضِدّ است و نِدّ
بیچگونه بین تو برد و مات بحر
چون چگونه گُنجَد اَنْدَر ذاتِ بَحْر؟
کمترین لعبت او جان تست
این چگونه وْ چونِ جانْ کِی شُد دُرُست؟
پس چنان بحری که در هر قطر آن
از بَدَن ناشیتَر آمد عقل و جان
کی بگنجد در مضیق چند و چون
عقلِ کُلّ آن جاست از لا یَعْلَمون
عقل گوید مر جسد را که ای جماد
بوی بُردی هیچ ازان بَحْرِ مَعاد؟
جسم گوید من یقین سایهٔ توم
یاری از سایه کِه جویَد جانِ عَم؟
عقل گوید کین نه آن حیرت سراست
که سِزا گُستاختَر از ناسِزاست؟
اندرینجا آفتاب انوری
خِدمَتِ ذَرّه کُند چون چاکَری
شیر این سو پیش آهو سر نهد
باز این جا نَزدِ تیهو پَر نَهَد
این تو را باور نیاید مصطفی
چون زِ مِسْکینان هَمیجویَد دُعا؟
گر بگویی از پی تعلیم بود
عینِ تَجْهیل از چه رو تَفْهیم بود؟
بلک میداند که گنج شاهوار
در خَرابیها نَهَد آن شهریار
بدگمانی نعل معکوس ویست
گَرچه هر جُزویش جاسوسِ وِیْ است
بل حقیقت در حقیقت غرقه شد
زین سَبَب هفتاد بَلْ صد فِرقه شُد
با تو قلماشیت خواهم گفت هان
صوفیا خوش پَهْن بُگْشا گوشِ جان
مر ترا هم زخم که آید ز آسمان
مُنْتَظِر میباش خِلْعَت بَعد از آن
آن قَفا دیدی، صَفا را هم ببین
گِردْران با گردن آمد اِی اَمین
کو نه آن شاهست کت سیلی زند
پَس نَبَخشَد تاج و تَختِ مُستَنَد
جمله دنیا را پر پشه بها
سیلییی را رِشْوَتِ بیمُنْتَها
گردنت زین طوق زرین جهان
چُست در دُزد و زِ حَقْ سیلی سِتان
آن قفاها که انبیا برداشتند
زان بَلا سَرهایِ خود اَفْراشتند
لیک حاضر باش در خود ای فتی
تا به خانه او بِیابَد مَر تورا
ورنه خلعت را برد او باز پس
که نیابیدم به خانهش هیچ کَس
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۵۰ - سال کردن آن صوفی قاضی را
گوهر بعدی:بخش ۵۲ - باز سال کردن صوفی از آن قاضی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.