۳۰۵ بار خوانده شده

بخش ۴۰ - صفت آن عجوز

چون که مَجْلِس بی‌چُنین پَیْغاره نیست
از حَدیثِ پَسْتِ نازلْ چاره نیست

واسِتان هین این سُخَن را از گِرو
سویِ افسانه‌یْ عَجوزه باز رو

چون مُسِن گشت و دَرین رَهْ نیست مَرد
تو بِنِهْ نامَش عَجوزِ سال‌خَورْد

نه مَرو را رَاسِ مال و پایه‌یی
نه پَذیرایِ قَبولِ مایه‌یی

نه دَهَنده نه پَذیرنده‌ی ْ خوشی
نه دَرو معنیّ و نه معنی‌کَشی

نه زبان نه گوشْ نه عقل و بَصَر
نه هُش و نه بی‌هُشیّ و نه فِکَر

نه نیاز و نه جَمالی بَهْرِ ناز
توبه تویَش گَنْده مانندِ پیاز

نه رَهی بُبْریده او نه پایِ راه
نه تَبِش آن قَحْبه را نه سوز و آه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۹ - داستان آن درویش کی آن گیلانی را دعا کرد کی خدا ترا به سلامت به خان و مان باز رساناد
گوهر بعدی:بخش ۴۱ - قصهٔ درویشی کی از آن خانه هرچه می‌خواست می‌گفت نیست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.