۴۲۱ بار خوانده شده

بخش ۳۸ - داستان آن عجوزه کی روی زشت خویشتن را جندره و گلگونه می‌ساخت و ساخته نمی‌شد و پذیرا نمی‌آمد

بود کَمْپیری نَوَدساله کَلان
پُر تَشنُّج روی و رَنگَش زَعْفَران

چون سَرِ سُفره رَخِ او تویْ توی
لیکْ در وِیْ بود مانده عشقِ شوی

ریخت دَندان‌هاش و مو چون شیر شُد
قَدْ کَمان و هر حِسَش تَغْییر شُد

عشقِ شوی و شَهْوت و حِرصَش تمام
عشقِ صَیْد و پاره‌پاره گشته دام

مُرغِ بی‌هنگام و راهِ بی‌رَهی
آتشی پُر در بُنِ دیگِ تَهی

عاشقِ میدان و اسپ و پایْ نی
عاشقِ زَمْر و لب و سُرنایْ نی

حِرص در پیریْ جُهودان را مَباد
ای شَقی‌یی که خداش این حِرْص داد

ریخت دَندان‌های سگْ چون پیر شُد
تَرکِ مَردم کرد و سَرگینْ‌گیر شُد

این سگانِ شصت ساله را نِگر
هر دَمی دَندانِ سگْشان تیزتَر

پیرْ سگ را ریخت پَشم از پوستین
این سگانِ پیرِ اَطْلَس‌پوش بین

عشقشان و حِرصَشان در فَرْج و زَر
دَمْ به دَم چون نَسْلِ سگ بین بیش تَر

این چُنین عُمری که مایه‌یْ دوزخ است
مَر قَصابانِ غَضَب را مَسلَخ است

چون بِگویَندَش که عُمرِ تو دراز
می‌شود دِلْخوشْ دَهانْش از خنده باز

این چُنین نِفْرین دُعا پِنْدارد او
چَشمْ نَگْشایَد سَری بَرنارَد او

گَر بِدیدی یک سَرِ موی از مَعاد
اوش گفتی این چُنین عُمرِ تو باد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۷ - در بیان آنک مصطفی علیه‌السلام شنید کی عیسی علیه‌السلام بر روی آب رفت فرمود لو ازداد یقینه لمشی علی الهواء
گوهر بعدی:بخش ۳۹ - داستان آن درویش کی آن گیلانی را دعا کرد کی خدا ترا به سلامت به خان و مان باز رساناد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.