۴۶۹ بار خوانده شده

بخش ۳۷ - در بیان آنک مصطفی علیه‌السلام شنید کی عیسی علیه‌السلام بر روی آب رفت فرمود لو ازداد یقینه لمشی علی الهواء

هَمچو عیسی بر سَرَش گیرد فُرات
کایمِنی از غَرقه در آبِ حَیات

گوید اَحمَد گر یَقین اَفْزون بُدی
خود هوایَش مَرکَب و مامون بُدی

هَمچو من که بر هوا راکِب شُدم
در شبِ مِعْراجْ مُسْتَصْحِب شُدم

گفت چون باشد سگی کورِ پلید
جَستْ او از خوابْ خود را شیر دید؟

نه چُنان شیری که کَس تیرش زَنَد
بَلْ زِ بیمَشْ تیغ و پیکان بِشْکَنَد

کورِ بر اِشْکَم رَوَنده هَمچو مار
چَشم‌ها بُگْشاد در باغ و بهار

چون بُوَد آن چون که از چونی رَهید؟
در حَیاتِسْتانِ بی‌چونی رَسید؟

گشت چونی‌بَخشْ اَنْدَر لامَکان
گِردِ خوانَش جُمله چون‌ها چون سَگان

او زِ بی‌چونی دَهَدْشان اُستخوان
در جَنابَت تنْ زَن این سوره مَخوان

تا زِ چونی غُسلْ ناری تو تمام
تو بَرین مُصْحَف مَنِه کَفْ ای غُلام

گَر پَلیدم وَرْ نَظیفَم ای شَهان
این نَخوانَم پَسْ چه خوانم در جهان؟

تو مرا گویی که از بَهْرِ ثَواب
غُسلْ ناکرده مَرو در حوضِ آب

از بُرونِ حوضْ غیرِ خاک نیست
هر کِه او در حوض نایَد پاک نیست

گَر نباشد آب‌ها را این کَرَم
کو پَذیرَد مر خَبَث را دَمْ به دَمْ

وای بر مُشتاق و بر اومیدِ او
حَسْرَتا بر حَسرتِ جاویدِ او

آب دارد صد کَرَم صد اِحْتِشام
که پَلیدان را پَذیرَد وَالْسَّلام

ای ضیاءُ الْحَقْ حُسامُ الدّینْ که نور
پاسْبانِ توست از شَرُّ الطُّیُور

پاسْبانِ توست نور و اِرْتِقاش
ای تو خورشیدِ مُسَتَّر از خُفاش

چیست پَرده پیشِ رویِ آفتاب
جُز فُزونی شَعْشَعه و تیزیِّ تاب؟

پردهٔ خورشید هم نورِ رَب است
بی‌نَصیب از وِیْ خُفاش است و شب است

هر دو چون در بُعد و پَرده مانده‌اند
یا سِیَه‌رو یا فَسُرده مانده‌اند

چون نِبِشتی بعضی از قِصّه‌یْ هِلال
داسْتانِ بَدْر آر اَنْدَر مَقال

آن هِلال و بَدْر دارند اِتِّحاد
از دُوی دورَنْد و از نَقْص و فَساد

آن هِلال از نَقْص در باطِن بَری‌ست
آن به ظاهر نَقْصْ تدریج آوری‌ست

دَرس گوید شبْ به شبْ تَدْریج را
در تَاَنّی بر دَهَد تَفْریج را

در تَانّی گوید ای عَجّول خام
پایه ‌پایه بر تَوان رَفتن به بام

دیگ را تَدْریج و اُسْتادانه جوش
کارْ نایَد قَلْیهٔ دیوانه جوش

حَقْ نه قادر بود بر خَلْقِ فَلَک
در یکی لحظه به کُن بی‌هیچ شک؟

پَس چرا شش روز آن را دَرکَشید؟
کُلَّ یَوْمٍ اَلْفُ عامْ ای مُسْتَفید

خِلْقَتِ طِفْل از چه اَنْدَر نُه مَه‌است؟
زان که تَدْریج از شِعارِ آن شَه‌است

خِلْقَتِ آدم چرا چِلْ صُبح بود؟
اَنْدَر آن گِلْ اندکْ‌اندک می‌فُزود

نه چو تو ای خاکْ کَاکْنون تاختی
طِفْلی و خود را تو شیخی ساختی

بَر دَویدی چون کَدو فَوْقِ همه
کو ترا پای جِهاد و مَلْحَمه؟

تَکیه کردی بر درختان و جِدار
بَر شُدی ای اَقْرَعَک هم قَرْع‌وار

اَوَّل اَرْشُد مَرکَبَت سَروِ سَهی
لیکْ آخِر خُشک و بی‌مَغْزی تَهی

رَنگِ سَبزَت زَرد شُد ای قَرْع زود
زان که از گُلگونه بود اصلی نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۶ - در آمدن مصطفی علیه‌السلام از بهر عیادت هلال در ستورگاه آن امیر و نواختن مصطفی هلال را رضی الله عنه
گوهر بعدی:بخش ۳۸ - داستان آن عجوزه کی روی زشت خویشتن را جندره و گلگونه می‌ساخت و ساخته نمی‌شد و پذیرا نمی‌آمد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.