۵۱۸ بار خوانده شده

بخش ۳۲ - قصهٔ هلال کی بندهٔ مخلص بود خدای را صاحب بصیرت بی‌تقلید پنهان شده در بندگی مخلوقان جهت مصلحت نه از عجز چنانک لقمان و یوسف از روی ظاهر و غیر ایشان بندهٔ سایس بود امیری را و آن امیر مسلمان بود اما چشم بسته داند اعمی که مادری دارد لیک چونی بوهم در نارد اگر با این دانش تعظیم این مادر کند ممکن بود کی از عمی خلاص یابد کی اذا اراد الله به عبد خیرا فتح عینی قلبه لیبصره بهما الغیب این راه ز زندگی دل حاصل کن کین زندگی تن صفت حیوانست

چون شَنیدی بعضی اَوْصافِ بِلال
بِشْنو اکنون قِصّهٔ ضَعْفِ هِلال

از بِلال او بیش بود اَنْدَر رَوِش
خویِ بَد را بیش کرده بُد کُشِش

نه چو تو پَسْ‌رو که هر دَمْ پَسْ تَری
سویِ سنگی می‌رَوی از گوهری

آن‌چُنان کان خواجه را مِهْمان رَسید
خواجه از اَیّام و سالَش بر رَسید

گفت عُمرَت چند سال است ای پسر؟
بازگو و دَرمَدُزد و بَر شُمَر

گفت هِجْده هفده یا خود شانزده
یا که پانزده ای برادرخوانْده

گفت واپَسْ واپَسْ ای خیره سَرَت
باز می‌رو تا به کُسِّ مادَرَت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۱ - معاتبهٔ مصطفی علیه‌السلام با صدیق رضی الله عنه کی ترا وصیت کردم کی به شرکت من بخر تو چرا بهر خود تنها خریدی و عذر او
گوهر بعدی:بخش ۳۳ - حکایت در تقریر همین سخن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.