۳۸۵ بار خوانده شده

بخش ۳۱ - معاتبهٔ مصطفی علیه‌السلام با صدیق رضی الله عنه کی ترا وصیت کردم کی به شرکت من بخر تو چرا بهر خود تنها خریدی و عذر او

گفت ای صِدّیق آخر گُفتَمَت
که مرا اَنْباز کُن در مَکْرُمَت

گفت ما دو بَندگانِ کویِ تو
کَردَمَش آزادْ من بر رویِ تو

تو مرا می‌دار بَنده وْ یارِ غار
هیچ آزادی نخواهم زینهار

که مرا از بَندگیْت آزادی است
بی‌تو بر من مِحْنَت و بیدادی است

ای جهان را زنده کرده زِ اصْطِفا
خاص کرده عام را خاصه مرا

خواب‌ها می‌دید جانم در شَباب
که سَلامَم کرد قُرصِ آفتاب

از زمینم بَرکَشید او بر سَما
هَمرَهِ او گشته بودم زِ ارْتِقا

گفتم این ماخولیا بود و مُحال
هیچ گردد مُسْتَحیلی وَصْفِ حال؟

چون تورا دیدم بدیدم خویش را
آفرین آن آیِنهٔ خوش کیش را

چون تورا دیدم مُحالَم حال شُد
جانِ من مُسْتَغرِقِ اِجْلال شُد

چون تورا دیدم خود ای روحُ الْبِلاد
مِهْرِ این خورشید از چَشمَم فُتاد

گشت عالی‌هِمَّت از نو چَشمِ من
جُز به خواری نَنْگَرَدد اَنْدَر چَمَن

نورْ جُستم خود بِدیدَم نورِ نور
حورْ جُستم خود بِدیدَم رَشکِ حور

یوسُفی جُستَم لَطیف و سیمْ تَن
یوسُفِسْتانی بِدیدَم در تو من

در پِیِ جَنَّت بُدَم در جُست و جو
جَنَّتی بِنْمود از هر جُزوِ تو

هست این نِسْبَت به من مَدح و ثَنا
هست این نِسْبَت به تو قَدْح و هِجا

هَمچو مَدْحِ مَردِ چوپانِ سَلیم
مَر خدا را پیشِ موسیِّ کَلیم

که بِجویَم اُشْپُشَت شیرت دَهَم
چارُقَت دوزم من و پیشَت نَهَم

قَدْحِ او را حَقْ به مَدحی بَرگرفت
گَر تو هم رَحمَت کُنی نَبْوَد شِگِفت

رَحْم فَرما بر قُصورِ فَهْم ها
ای وَرایِ عقل‌ها و وَهْم ها

اَیُّها الْعُشاق اِقْبالی جدید
از جهانِ کُهنهٔ نوگَر رَسید

زان جهان کو چارهٔ بیچاره‌جوست
صد هزاران نادره دنیا دَروست

اَبْشِرُوا یا قَوْمُ اِذْجاءَ الْفَرَج
اِفْرَحوا یا قَوْمُ قَدْ زالَ الْحَرَج

آفتابی رَفت در کازه‌یْ هِلال
در تَقاضا که اَرِحْنا یا بِلال

زیرِ لب می‌گفتی از بیمِ عَدو
کوریِ او بر مِناره رو بگو

می‌دَمَد در گوشِ هر غمگینْ بَشیر
خیز ای مُدْبِر رَهِ اِقْبال گیر

ای دَرین حَبْس و دَرین گَنْد و شُپُش
هین که تا کَس نَشْنَود رَستی خَمُش

چون کُنی خامُش کُنون ای یارِ من
کَزْ بُنِ هر مو بَرآمَد طَبْل‌زَن

آن‌چُنان کَر شُد عَدوِّ رَشکْ‌خو
گوید این چندین دُهُل را بانگْ کو؟

می‌زَنَد بر روش ریحان که طَری‌ست
او زِ کوری گوید این آسیب چیست؟

می‌شُکُنجد حورْ دَستَش می‌کَشَد
کورْ حیران کَزْ چه دَردَم می‌کُند

این کَشاکَش چیست بر دست و تَنَم؟
خُفته‌اَم بُگْذار تا خوابی کُنم

آن که در خوابَش هَمی‌جویی وِیْ است
چَشم بُگْشا کان مَهِ نیکو پِی است

زان بَلاها بر عَزیزان بیش بود
کان تَجَمُّش یارْبا خوبان فُزود

لاغ با خوبان کُند بر هر رَهی
نیز کوران را بِشورانَد گَهی

خویش را یک‌دَم بَرین کوران دَهَد
تا غَریو از کویِ کورانْ بَرجَهَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۰ - خندیدن جهود و پنداشتن کی صدیق مغبونست درین عقد
گوهر بعدی:بخش ۳۲ - قصهٔ هلال کی بندهٔ مخلص بود خدای را صاحب بصیرت بی‌تقلید پنهان شده در بندگی مخلوقان جهت مصلحت نه از عجز چنانک لقمان و یوسف از روی ظاهر و غیر ایشان بندهٔ سایس بود امیری را و آن امیر مسلمان بود اما چشم بسته داند اعمی که مادری دارد لیک چونی بوهم در نارد اگر با این دانش تعظیم این مادر کند ممکن بود کی از عمی خلاص یابد کی اذا اراد الله به عبد خیرا فتح عینی قلبه لیبصره بهما الغیب این راه ز زندگی دل حاصل کن کین زندگی تن صفت حیوانست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.