۶۵۰ بار خوانده شده

بخش ۲۹ - وصیت کردن مصطفی علیه‌السلام صدیق را رضی الله عنه کی چون بلال را مشتری می‌شوی هر آینه ایشان از ستیز بر خواهند در بها فزود و بهای او را خواهند فزودن مرا درین فضیلت شریک خود کن وکیل من باش و نیم بها از من بستان

مُصْطَفی گُفتَش که اِقْبال‌جو
اَنْدَرین من می‌شَوَم اَنْبازِ تو

تو وَکیلم باش نیمی بَهْرِ من
مُشتری شو قَبْض کُن از من ثَمَن

گفت صد خِدمَت کُنم رَفت آن زمان
سویِ خانه‌یْ آن جُهودِ بی‌اَمان

گفت با خود کَزْ کَفِ طِفْلان گُهَر
بَسْ تَوان آسان خَریدن ای پدر

عقل و ایمان را ازین طِفْلانِ گول
می‌خَرَد با مُلْکِ دنیا دیوِ غول

آن چُنان زینَت دَهَد مُردار را
که خَرَد زیشان دو صد گُلْزار را

آن‌چُنان مهتاب پیماید به سحر
کَزْ خَسان صد کیسه بِرْبایَد به سِحْر

انبیاشان تاجری آموختند
پیشِ ایشانْ شَمع دین اَفْروختند

دیو و غول ساحر از سحر و نبرد
اَنْبیا را در نَظَرْشان زشت کرد

زشت گرداند به جادویی عدو
تا طَلاق اُفْتَد میانِ جُفت و شو

دیده‌هاشان را به سحر می‌دوختند
تا چُنین جوهر به خَسْ بِفْروختند

این گهر از هر دو عالم برترست
هین بِخَر زین طِفْلِ جاهِلْ کو خَراست

پیش خر خرمهره و گوهر یکیست
آن اَشَک را دَر دُر و دریا شَکی‌ست

منکر بحرست و گوهرهای او
کِی بود حیوان در و پیرایه‌جو

در سر حیوان خدا ننهاده است
کو بُوَد در بَندِ لَعْل و دُرپَرَست

مر خران را هیچ دیدی گوش‌وار
گوش و هوشِ خَر بُوَد در سَبزه‌زار

احسن التقویم در والتین بخوان
که گِرامی گوهراست ای دوست جان

احسن التقویم از عرش او فزون
اَحْسَنَ التَّقویم از فِکْرَت بُرون

گر بگویم قیمت این ممتنع
من بِسوزَم هم بِسوزَد مُسْتَمِع

لب ببند اینجا و خر این سو مران
رَفت این صِدّیق سویِ آن خَران

حلقه در زد چو در را بر گشود
رَفت بی‌خود در سَرایِ آن جُهود

بی‌خود و سرمست و پر آتش نشست
از دَهانَش بَسْ کلامِ تَلْخ جَست

کین ولی الله را چون می‌زنی
این چه حِقْد است ای عَدِّو روشنی؟

گر ترا صدقیست اندر دین خود
ظُلْم بر صادق دِلَت چون می‌دَهَد؟

ای تو در دین جهودی ماده‌ای
کین گُمان داری تو بر شه‌زاده‌یی

در همه ز آیینهٔ کژساز خود
مَنْگَر ای مَردود نفرین اَبَد

آنچ آن دم از لب صدیق جست
گَر بگویم گُم کُنی تو پای و دست

آن ینابیع الحکم هم‌چون فرات
از دَهانِ او دَوانْ از بی‌جِهات

هم‌چو از سنگی که آبی شد روان
نه زِ پَهْلو مایه دارد نَزْمیان

اسپر خود کرده حق آن سنگ را
بَر گُشاده آبِ مینا رَنگ را

هم‌چنانک از چشمهٔ چشم تو نور
او رَوان کرده‌ست بی‌بُخْل و فُتور

نه ز پیه آن مایه دارد نه ز پوست
رویْ‌پوشی کرد در ایجادْ دوست

در خلای گوش باد جاذبش
مُدرِکِ صِدْقِ کلام و کاذِبَش

آن چه بادست اندر آن خرد استخوان
کو پَذیرد حَرف و صَوْتِ قِصّه‌خوان؟

استخوان و باد روپوشست و بس
در دو عالَم غیرِ یَزدان نیست کَس

مستمع او قایل او بی‌احتجاب
زان که اَلاُذْنانْ مِنَ الرَّاسْ ای مُثاب

گفت رحمت گر همی‌آید برو
زَرْ بِدِه بِسْتانَش ای اِکْرام‌خو

از منش وا خر چو می‌سوزد دلت
بی‌مَئونَت حَلْ نگردد مُشکِلَت

گفت صد خدمت کنم پانصد سجود
بنده‌یی دارم تَن اسپید و جُهود

تن سپید و دل سیاهستش بگیر
در عِوَض دِه تَنْ سیاه و دلْ مُنیر

پس فرستاد و بیاورد آن همام
بود اَلْحَق سخت زیبا آن غُلام

آنچنان که ماند حیران آن جهود
آن دلِ چون سَنگَش از جا رفت زود

حالت صورت‌پرستان این بود
سَنگَشان از صورتی مومین بُوَد

باز کرد استیزه و راضی نشد
که بَرین اَفْزون بِدِه بی‌هیچ بُد

یک نصاب نقره هم بر وی فزود
تا که راضی گشت حِرصِ آن جُهود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۸ - باز گردانیدن صدیق رضی الله عنه واقعهٔ بلال را رضی الله عنه و ظلم جهودان را بر وی و احد احد گفتن او و افزون شدن کینهٔ جهودان و قصه کردن آن قضیه پیش مصطفی علیه‌السلام و مشورت در خریدن او
گوهر بعدی:بخش ۳۰ - خندیدن جهود و پنداشتن کی صدیق مغبونست درین عقد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.